هفت دقیقه

حاوی الفاظ رکیک

هفت دقیقه

حاوی الفاظ رکیک

مجردی تو خونشه

بعضی از ادم ها شخصیتن مجردند! یعنی توان هندل کردن و مسئولیت گردن گرفتن نیستن.

خواستم تخصصی و مفصل بنویسم اما خیلی زیاد میشد و نکردم اینکارو.

با سریال فرندز بخوام بگم: بعضی ها جویی‌ن بعضی ها راس!

پاچه

داره از زندگیش تعریف میکنه که صیغه شده و بعد هم زن دوم رسمی.

میبینه هیچی نمیگم میگه خب چیکار میکردم کدوم پسر مجردی میاد مطلقه بگیره؟ منم خرج دارم

در جواب گفتم پسر مجرد که نه، اما مرد مجرد چرا. خیلی از آقایون که طلاق گرفتن مجدد ازدواج میکنن.

میبینید؟ خارج از اینجا پاچه پاره نیستم

آدم مادر خراب کیست؟

اینم یادم رفت بگم که پرواضحه به جای دو روز یک هفته موندن.

تاپاله کیست؟

من ریدم تو مهمون پررو دوستان! 

چند وقت پیش قرار بود مهمونی با زنش بیاد دو روز بمونه بره.

از قضا چهار تا توله سگش رو هم با خودش آورد.

جالب اینجاست ما تا به حال رفت و امدی باهاش نداشتیم صرفا خایه مال یه سگی هستن که از قضا اون سگه دوست بابای ماست!

واسه همین خراب شدن رو سرمون.

خبر مرگت وقتی نه خودت شعور داری نه توله سگات که از صبح تا شب بدو بدو و خرکاری میکنن و عرضه جمع و جور کردنشونم نداری گوه میخوری میری خونه ی یکی دیگه خراب میشی.

ما که دست به سیاه و سفید نزدیم و هر گوهی خواستن بخورن بابام براشون حاضر کرده .

درواقع ناهار و شام و صبحونه و کوفت و زهرمارشونو بابام درست میکنه و براشون میبره دم در واحدشون.

شاید فک کنید همینه و تموم شد ولی هرجا هم بخوان برن تاکسی نمیگیرن چون بابای من هست

خورده فرمایشات و جزئیات کار رو هم واتسپ میکنن واسه بابام.

اون واحد رو با عن یکی کردن، با طویله نه ها! با تاپاله یکی‌ کردن.

منم برم شلوارمو بکشم پایین باهاشون برینم تو این زندگی

بچگی

روزی که مامانم رفت رو یادمه من و داداشم مدرسه بودیم.

وقتی رفتیم خونه بابام گفت بحثشون شده و رفته.

وقتی کسی خونه نبود مامانم زنگ زد خونه و بهم گفت قرص تیروئیدش رو یادش رفته ببره با خودش و براش بفرستم بعدا.

اون روز اولین روزی بود که مریضی کسی رو از خدا خواستم.

 با خودم گفتم کاش خالمم مثه مامانم مریض بود قرص میخورد که حالا که مامانم یادش رفته از قرصای خالم میتونس بخوره.

البته مامانم اون موقع بیماری خاصی نداشت و فقط کم کاری تیروئید داشت و من فکر میکردم مریضه که قرص میخوره.

ما خیلی غصه داشتیم اون روز.

ضعیف

من بسیار بسیار ادم جسوری بودم جوریکه یکی زر مفت میزد با خاک یکسانش میکردم تا دیگه از این گوه ها نخوره.

بسیار زبون تیزی داشتم موقعیت رو میشناختم و ضربه رو به هدف میزدم.

فوق العاده اعتماد به نفس بالایی داشتم و اعصاب فولادین برای کل کل و تخریب بقیه (یه جورایی بی کله)

گذشت و گذشت زمونه کاری کرد با من که کسی یهویی بی هوا اسمم رو صدا کنه میترسم.

صداهایی مثل باز کردن نوشابه ی قوطی منو میتونه از جا بپرونه.

من جون مبارزه ی تن به تن ندارم دیگه دلم میخواد یکی باشه پشتش پناه بگیرم دوست دارم گریه کنم.

وقتی جایی پرتنشه یا دعوا میشه میترسم و دوس دارم کسی باشه بتونم بغلش کنم بهش پناه ببرم.یکی که ازم محافظت کنه.

من قبلا انقدر ضعیف نبودم جاهایی به زور و به اجبار خانواده محدود شدم و جاهایی به زور و اجبار فرهنگ و تربیت سنتی محدود شدم (احترام به بزرگتر و هرعنی گفتن نباید رو حرفش حرف بزنی) و انقدر این جنگ تن به تن نابرابر که من کاملا تا تهش میرفتم بالاجبار محکوم به شکست شدم که دیگه فرو ریختم.

دیگه ترسیدم.

دیگه فهمیدم من اون ادم قبلی نیستم.

شدم خونه خرابه.

ویرونه های یه کاخ که قبلا قدری بود واسه خودش.


پ.ن:

دوستان اینجا خونه ی امن منه. یعنی خود خود خود درون منه. جایی که هیچ جا به هیچ عنوان من نقابم رو درنمیارم. اینجا همون کنج یواشکی است واسه من.

چیزی که اینجا هستم هیچوقت اون بیرون نخواهم بود.





زندگی

این کرختی و جدا نشدن از رختخواب چیه که دچارشم خیلی بیخوده 

گور باباش بابا

میدونید که چقدر بر من سخت گذشت و رابطه ای که میتونستم درستش کنم رو خراب کردم.

پس لطف کنید نگید "حق داشت".

(هرچند ما یه مشت پیر پاتالیم دور هم جمع شدیم اینو واسه این تینیجرا که هستن میگم یه وقت برنخوره بهتون)

دوستان هیچکس حق نداره خیانت نکنه.

ازدواج متعهد شدنه. 

والا یه چیزایی میشنوم شاخ درمیارم، زمان ما با یکی دیگه جز شوهرت بودی میشد خیانت، الان انقدر کاتگوری دوست ها زیاد شده ادم نمیدونه چی به چیه.

هرچند خیانت یه تعریف نسبیه و هر کدوم از طرفین سر این تعاریف به توافق میرسن.

من انقدر اشتباهات زیاد داشتم و همونطور هشت که اصلا اصلا نمیخوام چیزیش یاداوری بشه توانایی یادآوریش رو ندارم و خیلی چیز ها یهو یادم میاد و خاطره ای از جلوی چشمم رد میشه که سرکوبش میکنم.

نتیجه ی این سرکوب هم شده بی انگیزگی و بی رمقی! بی حوصلگی و سمت رابطه نرفتن.

قانون

پیدا کردن یه همراه خوب یکی از سخت ترین کارهاست، پابرجا نگهداشتن رابطه باهاش که دیگه بدتر.

به نظرم بدترین چیز شک و تردیده 

شک و تردید چیز خوبی نیست اوکی ولی دیگه مثل کبک سرتو نکن زیر برف! 

کاش میشد بگم الکی که نیس مملکت قانون داره.


پ.ن:

کامنت های پست قبل خیلی ناراحت کننده بود. بعضی هاشم که خیلی قشنگ بود. تایید نمیکنم که کسی نخواد تحلیل و قضاوت کنه.

مثل تراویس باشید

دیروز یه چیزی خوندم مغزم پاشید روی دیوار!

اینکه خانمی توی ۲۲ سالگی توی سکس حامله میشه و به خاطر خانواده و عرف جامعه و همینطور خواست خودش بچه رو سقط میکنه.

خوشبختانه دوس پسرش مرد بسیار خوب و همراهی بوده و درتمامی مراحل کنارش بوده. عاشقانه دوسش داشته.

بعد از سقط دکتر بهش میگه شاید نتونی بادار بشی مجدد.

سال ها بعد با دوس پسرش ازدواج میکنه و باردار میشه اما دکتر از رابطه جنسی منعش میکنه.

میگه با اینکه سکس نداشتیم و من نگران بودم که چقدر شوهرم اذیت میشه ولی با این حال بی نهایت باهام مهربون شده بود و همش به شوخی میگفتم کاش من همش حامله باشم تا اینجوری بمونی.

شش ماهش که میشه دکتر بهش میگه میتونی رابطه رو شروع کنی.

با ذوق میره ارایشگاه و شب که شوهرش میاد بهش این خبر رو میده و اونم بی اندازه خوشحال میشه.

خودش میگه یکی از بهترین سکس ها رو داشتیم.

موقع شام گوشی پسره نوتیفیکشن میده بیست سی تایی و این دختره هم باز میکنه و میبینه یه خانمی نود های مختلفی برای پسره فرستاده .

پیام ها رو چک میکنه و میبینه قرار داشتن و از قرار معلوم مدتیه با هم هستن و سکس میکنن.

به قدری عصبی میشه و شوکه میشه پسره تا میگه برات توضیح میدم، دختره از پا میفته.

وسط داد و بیداد دختره میگه مادری که بابای بچه رو نخواد، بچه رو هم نمیخواد و یه بلایی سر خودم و بچه میارم که پسره عصبی میشه محکم دختره رو میزنه .

وقتی دختره میفته زمین فکر میکنه شوهرش میخواد دستش رو بگیره اما پسره فک دختره رو میگیره و میگه بار آخرت باشه همچین زری زدی.

پسره میره بیرون و دختره بیهوش میشه و وقتی بیدار میشه میبینه خونریزی داره 

بیمارستان که میرسه به شوهرش زنگ میزنن و میگن زنت اینجاس 

خلاصه دختره بعد از مرخص شدن از بیمارستان مدتی رو میره جایی خلوت میکنه و به مدت دو ماه ظهر و شب پسره با غذا و گل میره دنبالش.

تا اینکه میبخشتش و الان هفت ساله با هم هستن.

میگفت درسته گذشته تکرار نکرده و ما هنوزم عاشق همیم اما وقتی یادم میاد دلم میشکنه.

خیلی ناراحت شدم از خوندنش.

احساس کردم پسره زنش/عشقش رو به کیرش فروخت.

زنش رو واقعا به چی فروخت؟ دو ساعت رابطه؟ 

اگر زنه اینکارو میکرد چی؟ اتفاقا ازش پرسیده بود اگر من اینکارو میکردم چی؟! گفته اول تو رو میکشتم بعد خودمو!!!

بار دیگه بهم ثابت شد آدمی حتی اگر عاشق میشه به خاطر خودش عاشق میشه، چون سکس میخواد چون میخواد یکی دوسش داشته باشه.

در همه ی ابعاد همینه.

پل های پشت سرتون رو خراب نکنید آقاجان،  یه کیر و دو ساعت حال و هول ارزشش رو نداره.