روزی که مامانم رفت رو یادمه من و داداشم مدرسه بودیم.
وقتی رفتیم خونه بابام گفت بحثشون شده و رفته.
وقتی کسی خونه نبود مامانم زنگ زد خونه و بهم گفت قرص تیروئیدش رو یادش رفته ببره با خودش و براش بفرستم بعدا.
اون روز اولین روزی بود که مریضی کسی رو از خدا خواستم.
با خودم گفتم کاش خالمم مثه مامانم مریض بود قرص میخورد که حالا که مامانم یادش رفته از قرصای خالم میتونس بخوره.
البته مامانم اون موقع بیماری خاصی نداشت و فقط کم کاری تیروئید داشت و من فکر میکردم مریضه که قرص میخوره.
ما خیلی غصه داشتیم اون روز.
با همین صفا و صداقت و کلام تمیز ادامه بدید. خوب بعدش چی شد؟؟ باور کنید از این که قراره در جواب ؛ من رو به خار و خاشاک بکشونید کمی تردید داشتم کامنت بنویسم . ولی در هر صورت منتظر ادامه پست هستیم.
نه بابا من کی باشم کسیو به خاشاک بکشونم وقتی خودم خار و خاشاکم.
رفت دیگه
خوبه . # مثل تراویس نباشید.
تراویس بیچاره چیکار کرده :)))