خب عین این کوالا های اسکل رفتم با کراشم صحبت کردم .
رسما رد دادما .
هیچ چراغ سبزی تو حرفاش نبود .
گفتم یه مدتی نیستم و این حرفا ، اخر حرفام گفتم برم ؟! دارم میرما ! نیستم تا ده روزا !
خندید و دو تا دستاشو رو به روی هم گرفت و گفت اره از کنار برو :))
یهو بارون گرفت ، یه کیت کت برداشتم و حساب کرد و گفتم برم گفت اره از کنار برو خیس نشی :)) به کیت کت فک کن برمیگردی .
دیگه رسما پس از این مکالمه که بهش فهموندم کسخلم ، رامو کشیدم و اومدم بیرون و رفتم سمت ماشینم .
باید بگم عن ترین حس عالم رو دارم .
حس پس زدگی ! همون حسی که بعد از رفتن هشت داشتم .
احساس میکنم قلبم شکست .
خیلی اعصابم خورد شد . چرا منو نخواس ؟! من چه مشکلی دارم ؟
نون جو عطری داره که همه مستش میشن.
خوش به حالتون که خوشگلید تباها
پارسال همین حوالی شایدم دورتر بود که اولین پست هامو در باب آشنایی خودم و هشت نوشتم .
چه روزهای عاشقانه ای ساختیم .
خب ، من پزشک بودم و در حال گذروندن روزهای مزخرف طرحم.
شیفتای بیست و چهار ساعته و گاها هفتاد و دو ساعته داشتم .
نبودم و میگفت من بهت نیاز دارم ، عشق میخواست و دوس داشت از طرف من بهش توجه بشه و دوست داشته بشه .
من ؟!
میمردم براش...
کافی بود لب تر کنه .
اونم منو خیلی میخواست ، میگفت هیچ دختری مثل من ندیده .
تا اونجایی که میتونستم ناز میکردم .
خیلی زیاد..میدونستم که نازم خریدار داره .
تصادف کردم و عمل و این داستان ها .
با اینکه سر کار بود مدام پیگیر من بود و لحظه ای نبود بی خبر باشه .
تموم شد و من سرپا شدم .
روزها میگذشت و به ناز کردن هام ادامه میدادم تا اینکه دیگه نشد ، دیگه حرفم خریدار نداشت .
نمیدونم چی شد مغزم یاری نمیکنه ! انگار کل خاطرات بد رو حذف کرده و منم زیاد مایل نیستم یادم بیاد و مقاومت میکنم در برابر یاداوری .
میگفت بسه ناز کردن من حوصله ی این ادا اطواراتو ندارم ، منطقی باش درست صحبت کن بگو چته .
به نظر من خیلی قوی بود .
مرد محکمی بود که میشد بهش تکیه کرد ، حرف زور رو قبوب نمیکرد
هر کسی زر مفت راجع به من میزد باور نمیکرد و میزد تو دهنش
متعهد و پایبند بود
کسی نمیتونس رو مغزش راه بره و مجبورش کنه کاری انجام بده
حتی منم به ندرت شده بود مغزشو به کار بگیرم و وادارش کنم کاری رو انجام بده .
چون خیلی دیگه منو میخواس دلیلشو بهم میگفت .
میگفت عزیزم به این دلیل و فلان چیز نمیشه این کارو بکنم .
هشت انقدر مرد محکمی بود که میشد شب با خیال راحت توی بغلش با بوی تنش بخوابی و مطمئن باشی نمیذاره اب توی دلت تکون بخوره .
یه بار تصمیم گرفت خیلی روابطمونو خاص و عاشقانه کنه ، اون روز کاملا با همه ی روزا فرق میکرد عاشق تر بود .
اما انقدر من لوس بازی دراوردم و الکی ناز کردم ، دیگه هیچوقت مثل اون روز رفتار نکرد .
الان که زیر پتوی گرم و نرمم هستم ، روی تختی دراز کشیدم که هیچوقت حاضر نبودم با هشت تقسیمش کنم و بهش میگفتم تو باید روی زمین بخوابی ، رو به روم عروسک هایی رو چیدم که هشت خوشش میومد .
فقط منم و من ... .
بدون هشت !
دلم خیلی تنگه برای اون روزا ... .
هشت با اون مغز گُندَش و با اون منطق و فلسفه ی خاصش ، با اون قد بلندش و تیپ دلبرانش مطمئنم هر کسی کنارش باشه رو خوشبخت میکنه .
نمیدونم الان کنار کی خوابیده ، اما مطمئنم اون دختر از همه نظد خوشبختیش تضمینه .
دمش گرم .
یه دختره هست قیافش معمولیه ، مشکیه .
نمکیه .
داشت با این حال و هوای حشری پاییزی ، با گوشیش جلوی پنجره حرف میزد و لبخند میزد مشخص بود خیلی عاشقه .
بعدشم بدو بدو رفت از بیمارستان بیرون و عشقشو دید .
از این حالا ... از این حالای خوب برای همتون میخوام .
تو این هوای سگ حشر پاییز ،
الان من باید با یه شرت قرمز و یه سوییشرت طوسی روی تخت نشسته بودم و روزبه هم کنار پنجره اتاق وایساده بود و سیگار میکشید .
تف به این جبر
تف به این کار
- هیچوقت جدا نخواب . حتی اگه دعوامون شد ، کتکت زدم ، قهر بودیم ، بهت توهین کردم ، هیچوقت نذار تنها بخوابیم .
+ غلط میکنی منو بزنی :/
- :))) زورم میرسه .
همیشه هم اون بود که جای خوابشو جدا میکرد .
لعنت به تو هشت... .
لعنت به من ، لعنت به هوس ، لعنت به سکس ...
هر سوال یا حرفی که از هشت میزنن ، پرت میشم به مدتی پیش و غرق خاطرات میشم .
انگار چندین و چند سال پیش بود . انقدر غریبن برام
دوس دارم یه کاری بکنم .
یه برنامه ای داشته باشم .
یه کار مفید مثل همین ساخت تم و طراحی .
نمیخوام حوصلم سر بره .
کتاب هم خریدم خوندم دیگه حوصله ندارم , فیلمم دیدم حوصله ندارم .
شما چیکار میکنید ؟ به جز شغلتون چه کارهایی بلدید ؟ چه هنری جز شغلتون دارید و دنبالش میکنید ؟