از هشت که جدا شدم دیگه فراموش کردم باید به خودم برسم .
با لویی هم که بودم به خودم نمیرسیدم اصلا حوصلشو نداشتم .
البته من موهام خیلی کم و نازکه و پیدا نیست اما به هر حال هرچقدرم کم باشه تاثیر خودشو میذاره .
خلاصه تصمیم گرفتم یه صفایی به صورتم بدم و سیبیلا رو بزنم :)))
عاقا من صورتمو شستم و پاکسازی کردم و اماده شدم که کرم موبر بزنم .
زدم و پنج دقیقه ای شد که روی صورتم موند ، بعد یه کاردک کوچولوی سبز کنارش داشت که در بروشورش نوشته بود با این میتونید کرم رو بردارید از روی پوستتون .
عاقو من اومدم یک طرف صورتمو بردارم ، چنان درد گرفت و جیغ کشیدم که خدا میدونه .
صورتم ملتهب قرمز و پر از جوش شد . فوری کمپرس سرد گذاشتم و کرم ابرسان زدم .
حالا من همیشه با دستمال مرطوب پاک میکردمااااا اما نمیدونم چی شد همچین خبطی کردم .
خلاصه که یه طرف صورتم پر از جوش و قرمز و ملتهبه .
باید شروع کنم به رفتن جلسات لیزر و این بند و بساطا ، اینجوری اصن نمیتونم :))))
یه رژ قرمز دارم که بچه ها میگن اگه اینو سگم بزنه همه میکننش :))
از بس گفتن که منم گذاشتمش کنار دیگه ، نفهمای حسود :))
اخیرا یاد خاطرات ازاردهنده ای میفتم .
نبود لویی باعث میشه فکر کنم ، گاهی سردرد میگیرم دلم میخواد سرمو بکنم و بندازم یه طرف دیگه و از شرش راحت شم .
نمیخوام حتی یه لحظه یاد هشت بیفتم .
چند وقت پیش ها کلی زور زدم چهره و اسم خواهرشو یادم بیاد !
رفتم سراغ برنامه نویسی و سعی کردم ذهنمو ازاد کنم اما نشد .
یکم کتاب خوندم از عباسِ معروفیِ جان ، یکم فیلم دیدم .
والا فیلمم دیگه نمیشه دید ! هر دو دقیقه یه صحنه داره :| هر بار یه فیلمو تموم میکنم ناراحت میشم .
دلم میگیره ! موقعی که با هشت بودم فیلما نصفه می موند و هیچ فیلمی به خاطر این صحنه ها تموم نمیشد .
از این موضوع احساس ناراحتی شایدم شکست میکنم .
چند وقت پیشا یه فیلم از ملیسا مک کارتی دیدم the life of the party .
اون زنی که زندگی ملیسا رو بهم زده برمیگرده و بهش میگه من قراره با شوهرت خوشبخت بشم .
ملیسا هم هیچی نمیگه .
این فیلم مثه یه انگیزه برای من بود ، ولی خب ! زندگی من با ملیسا خیلی فرق داره .
بودن لویی مثل کلونازپام برای من بود ، تا وقتی لویی بود سراغ فیلم دیدن نمیرفتم ، سراغ هیچ کار مشترکی که من و هشت میکردیم نمیرفتم .
الان از بلایی که داره سرم میاد مطلعم و کاری نمیکنم .
بیشتر دلم میخواد دیگه جلوی خودمو نگیرم ، بزنم بیرون و عفت عمومی رو لکه دار کنم :))
بی قید و بند باشم ، ز غوغای جهان فارغ ! خوش بگذرونم تا نیمه های شب مست کنم و وسط یه پارتی باشم .
هیچ شرط و شروط و خط قرمزی برای خودم نذارم همه رو خط بزنم. حیف از تزریق ژل و گونه خوشم نمیاد وگرنه اینکارارو هم میکردم . لویی خوشش نمیومد ! حتی از ارایشم خوشش نمیومد میگفت پوستت خراب میشه .
چقدر خوبه یکی نگران ادم باشه .
وقتی فردی در افسردگی متوسط تا شدید فرو میره امکان سر زدن هر کاری ازش انتظار میره بیشترین خطر آسیب به خود "خودکشی" یا دیگران "دگر کشی" است .
اسکیزوفرنی یا شیزوفرنی قله ی تمام بیماری های روانِ .
یه سری از جملات کتاب روانمه .
دیگه نمیخوام خط قرمزی داشته باشم ، مگه چند بار زندم !
یه روز با صدای رسا برگردم بگم " مرسی که زر مفت نمیزنید "
- تا حالا هولوگراف دیدی ؟!
+ نه
- سوار آذرخش شدی ؟
+ نه
- زیر دریایی از نزدیک دیدی ؟
+ نه
...
من با همه ی اینا سفر کردم ماموریت رفتم , غواصی کردم , از هلیکوپتر پریدم , سفر های شش ماهه با کشتی داشتم , همه بهترین روزای عمرشونو گشتن تفریح کردن و جوونی کردن ولی من فقط جون کندم جوونیمو دادم .
+ اینایی که گفتی بهترین روزای عمرت نبود ؟
- نه بدترینش بود .
+ ولی آرزوی خیلیاس :(
- آرزوی کی میتونه باشه این همه سختی کشیدن !
+ آرزوی من :)
- گفتنش آسونه .
بعدش هم برام اهنگ سلطان قلبها رو خوند .
عاقو چقد گرمه عوا :(
خب باید بگم گوشیمو میخواستم بدم تعمیر که لویی گفت بذار روی استیشن من میبرم میدم نمایندگیش .
گفتم اوکی .
از دیشب روی استیشنه :/ بدم میاد از این آدما ! خب ببر بده نمایندگیش دیگه :/ نمیخوای ببریش بگو خودم ببرم !
این کارا چیه میکنی ؟!