یه مهمونی بودم چند وقت پیشا ، یه خانوم فوق العاده زیبا و خوش لباس و خوش هیکلی بود که یه لباس ماکسی بلند قرمز پوشیده بود و دستکش های گیپور مشکی دستش بود .
موهاش شنیون شده بود و یه تاج کوچیک طلایی رنگ روی سرش داشت .
دو تا دختر خیلی خوشگل دو قلو داشت که لباس پرنسسی سبز پوشیده بودن . اگه سفید بود مثه لباس عروس کوچولو بود :))
موقعی که همه دختر و پسرا رفتن دو تایی رقصیدن ، شوهرش اومد و ازش درخواست کرد باهاش برقصه .
شبیه ملکه ها شده بود . انقدر ظریف ، انقدر قشنگ ، انقدر هماهنگ دوتایی با عشق میرقصیدن که همه محو تماشاشون بودن .
انقدر قشنگ مرد با عشق و علاقه باهاش میرقصید و با موزیک برای خانومش لبخونی میکرد و بهش لبخند میزد .
واقعا دلم خواست جای اون زن باشم . یه ملکه ی تمام عیار .
من اون لحظه گریم گرفته بود ، یاد پری و دو قلو هاش افتادم ، یاد ماهی افتادم ، یاد نبکا ، یاد خودم و هشت... .
این هشت لعنتی اگه بود اگه بود ... .
هروقت دابسمش شانیکو و مریان رو میبینم با اهنگ مال منه محمد صالحی ، دوس دارم واقعا مال هم باشن :))
انقدر که این دابسمش قشنگه :))
یه سری از ادم ها رو در صفحات مجازی دنبال میکنم و لذت میبرم از اینکه انقدر دنبال سفر رفتن هستن .
یکیشون که عکاس و کارمندِ و مدام درحال سفر کردنِ اسمش "روزبه روزبهانی" یه مرد سی و شش هفت سالس و با دوستاش در حال سفر و عکاسیه .
اون یکی که فک میکنم اکثریت بشناسنش حوریه و علی هستن که قبل از اینکه کافه بزنن زیاد دنبالشون میکردم و هر پولی که درمیاوردن سفر میرفتن .
چند نفر دیگه ادمایی هستن که دائم السفر هستن . گردشگری کارشونه . میرن و فرهنگ شهر ها و کشور های دیگه رو مو به مو کشف میکنن .
دسته ی دیگه ای هم وجود دارن به نام "بینوایان" مثه من میشینن کنج خونه عکسای سفر بقیه رو لایک میکنن :/
یه مژگان نامی بود معماری میخوند . با دو تا از دوستاش یه وب ساخته بودن به اسم سه کله پوک . کنکوری شدن و رفتن رشته خودشونو خوندن و از هم جدا شدن .
مژگان معماری ازاد اورد .
از کتاب میگفت .
از شعر میگفت .
کیکاووس یاکیده رو خیلی دوس داشت .
کتاب بانو و کولی سایه فروشش رو خیلی دوس داشت .
دوس داشت کتاب رو با ویس یاکیده گوش بده .
از قالب های مژگان برای وبش استفاده میکرد .
موهاش مشکی و نه خیلی بلند بود .
اهنگای رستاک رو خیلی دوس داشت .
وقتی دلش برای کسی تنگ میشد ، میخوابید .
تک فرزند بود .
خیلی دوسش داشتم .
اکنون که در انبوهی از بوی رنگ و تینر کنج عزلت نموده ام چند کلمه ای برای شما می نگارم .
دارم خفه میشم عاقا خفه میشممممم.
+وقتی میگی فلان کارو بکن ، باشگاه برو ، دوچرخه نرو ، ... داری اجبارم میکنی کاری که نمیخوام انجام بدم ، این مثه تجاوز به حق منه . اینطوری منو تحت فشار نذار . این حس مالکیتت رو کمترش کن .
- تجاوز دووووووس ^_^
+کووووفت :)) دیگه هر لحظه داری منو میکنی :)) بکش بیرون بابا :))
- بکنمت دووووس ^_^
+ :))
پ.ن:
اونایی که با "-" شروع شده ، منم :)
دلتنگ پسرکی هستم که بوی موهای طلاییش منو مست خودش میکنه :(
عشق همیشگی من این روزا که ازت دورم قلبم بیشتر از همیشه مچاله شده .
چشمام دنبال نشونه ای از تو میگرده و ذهنم فقط بهونه میخواد تا تک تک لحظات با تو بودن رو به یاد بیاره .
رد پای حضورت همه جا هست :(
چشمات موقع کتاب خوندن تصویر مورد علاقه ی من بوده و هست .
عزیزم ! این ها رو از سر دلتنگی عمیقم دارم مینویسم و حتی نمیدونم چی دارم مینویسم .