یه مژگان نامی بود معماری میخوند . با دو تا از دوستاش یه وب ساخته بودن به اسم سه کله پوک . کنکوری شدن و رفتن رشته خودشونو خوندن و از هم جدا شدن .
مژگان معماری ازاد اورد .
از کتاب میگفت .
از شعر میگفت .
کیکاووس یاکیده رو خیلی دوس داشت .
کتاب بانو و کولی سایه فروشش رو خیلی دوس داشت .
دوس داشت کتاب رو با ویس یاکیده گوش بده .
از قالب های مژگان برای وبش استفاده میکرد .
موهاش مشکی و نه خیلی بلند بود .
اهنگای رستاک رو خیلی دوس داشت .
وقتی دلش برای کسی تنگ میشد ، میخوابید .
تک فرزند بود .
خیلی دوسش داشتم .
خوش به حال مژگان...
که یکی یادشه ؟
منم به مژگان حسودیم شد