هفت دقیقه

حاوی الفاظ رکیک

هفت دقیقه

حاوی الفاظ رکیک

صاحب

دیگه دیدیم تام تام رو هم فیلتر کردن ، سریعا اسکایپ از اون ته ذهنم دست تکون داد و گفت من من .

نصبش کردیم و داشتیم ویس کال میدادیم که هشت گفت وب بده ببینیم کیفیتش چطوره .

وب دادیم و دیدیم واو از نظر کیفیتی فوق العاس .

کیفیت ویس کالش هم بسیار مورد پسند بود . جوری صدای هشت ، مکان هشت استریو بود که سرشو میخاروند من متوجه میشدم میگفتم خش خش نکن :/ 

گفت ببخشید سرمو خاروندم :○ 

یکم همدیگه رو ملاقات کردیم و من لباسامو نشونش دادم :))

داشتیم در مورد عمل های زیبایی صحبت میکردیم و گفت با چسب بینی چقدر ژیگولی و بانمک میشی . یکم از کلاس زبانش گفت و اینکه چقدر استادشون شیطونه و جیگوله .

و بحث کشیده بود به جمله ی "اون خودش صاحب داره" و من متنفرم از این جمله .

اه چقدر خاله زنکانه شده پستام :/ از بیکاریه ها :/ چقدرم من میخونم برای تخصص -_- 

خلاصه امشب اون میاد پیش من ، من نمیرم پیششون :/ 

وقتی دخترخاله یک عدد جن*ده عست

نه از پست قبل منظورم هشت نبود... . 

قبل از ازدواجمون دختر خاله هشت خودشو خیلی لوس میکرده براش و به مامانش میگه من هشتو میخوام . 

مامانش دیگه در هر حال تلاششو میکنه که دخترش به اون چیزی که میخواد برسه .

دختره هم دست بردار نبوده .

دست به دامان مادر بزرگ میشن ، دیگه مادربزرگ بیچاره به مامان هشت و هشت پیشنهاد میده روی دختر خاله فکر کنن . 

خلاصه این بحث دختر خاله زیادی داغ میشه و طول میکشه .

هشت میگه بابا من اصلا نمیتونم به چشم زنم بهش نگاه کنم .

خالش هم با مامان هشت صحبتاشونو میکنن و قرار میشه یه مدت با هم باشن .

هشت هم گوش نمیده کار خودشو میکنه .

تا اینکه هشت منو میبینه و از من میخواد با هم باشیم . بعد هم که خواستگاری و عقد صورت میگیره .

سر این ماجرا خاله ی هشت با همراهی مادربزرگ قهر میکنن و خانواده ی هشت رو طرد میکنن .

مامان هشت هم اولا میگفت خب چیکار کنم نمیخواسته دخترتو دیگه . ولی متاسفانه قهر خاله و مادربزرگ روی مامان هشت اثر  گذاشت و مامان هشت کم کم از منم خوشش نمیومد و هشت هم زیاد تحریک میکرد با حرفاش و اگر یادتون باشه تا چند وقت پیش همش دعوا داشتم با خودشو خانوادش تا اینکه هشت گفت گور بابای همشون من تو رو میخوام و آشتی کردیم .

تا اینکه شوهر خاله ی مذکور فوت میشه ، حالا درسته با خانواده هشت قهر بودن ولی هشت و خانوادش برای مراسم میرن .

منم رفتم البته ! 

قرار بود بعد از مراسم خودمونی ها همه جمع شیم خونه ی خالش. من و مامان هشت و خاله هشت و چند نفر دیگه برای اماده کردن تشریفات اومدیم خونه .

توی آشپزخونه با مامان هشت داشتیم کمک میکردیم ، دیدم صدای گریه و شیون دخترخالش میاد . 

بدو بدو رفتم دیدم بله خودشو انداخته توی بغل هشت که اره دیدی چه بلای سرم اووومد هشت ، دیدی بدبخت شدم و فلان.

هشت میگه اون موقع تا دیدم اومدی با خودم گفتم تموم شد بدبخت شدم برسم خونه کارم تمومه هفت جرم میده و کلا همه چیو تموم میکنه و میره و طلاق .

من رسیدم توی اتاق با چشمای گرد و با عصبانیت یه چشم غره به هشت رفتم و دخترخاله ی جن*ده شو جدا کردم و گفتم بیا جن*ده خانوم یکم بشین اروم شی . (البته اون موقع بهش نگفتم جن*ده ها)

مراسم تموم شد و قرار شد ننه هشت بمونه و من و هشت و باباش برگردیم .

توی ماشین که سکوت بود هیچکس حرف نمیزد . فقط گفتم منو برسون خونه خودمون .

گفت باشه و منو رسوند و رفت ، باباشو رسوند خونشون و دوباره برگشت خونه ی ما .

کلی قسم و آیه خورد که دخترخاله اومده و اینو دیده و بغل کرده، منم گفتم پاتو بذاری خونه ی خالت یا هرجایی که اون باشه دیگه طرف من نمیای . اخه مرد حسابی من کجا اون کجا ؟! 

برو لیاقتت همونه .

منو بگو به خاطر اقا کلی هیکل ردیف کرده بودم و باشگاه رفته بودم و از چیز کیک های خوشمزه و پیتزا گذشته بودم ، کلی به صورت و چهره و پوست و مو و فلان رسیده بودم (البته من نود و نه درصدشو به خاطر میل خودم انجام دادم کلا خواست هشت به چیزمم نبود اون موقع (الان هست) فقط چیزایی که میخواستیم یکی بود) 

که دوباره قسم و آیه خورد و گفت نه و ما کلا قطع رابطه کردیم .


پ.ن:

خیلی عامو سلیطه بازی دراوردم سر این موضوع :))))

چیزاییم که نوشتم خیلی خلاصه بود و خیلی سلیس و عامیامه وگرنه من فحش نمیدم موقع حرف زدن .


ب.ر.ن:

پست قبل مربوط به هشت نبود .

نل آدرستو بذار .

کژکش نباشیم

گوشیش زنگ خورد ، جواب داد .

صدای دختره میومد ، یه دختر خیلی جوونی بود .

گفت سلام خوبی ؟ 

جواب سلاشمو داد .

گفت خوبی ؟!

جواب داد مرسی ، شما ؟! 

گفت من هلیام ، دوست بهار که با هم رفته بودیم بیرون .

جا خورد ، صدای گوشیشو کم کرد .

... .


قهر

چند وقت پیش وقتی که تازه متوجه قضایا شده بودم به حدی اشتباهش غیر قابل  جبران بود که ترجیح میدادم همه چیزو تموم کنم .

با هشت قهر بودم و میگفتم همه چی رو باید تموم کنیم ، مدام تماس میگرفت و میخواست توضیح بده اما اصلا نمیخواستم گوش بدم توان تحمل حرفاش رو نداشتم .

هشت هم دیگه ناامید شده بود و فکر میکرد دیگه واقعا همه چیز تمومه .

در این بهبهه حالا من نفسم مدام میگرفت و نفس کم میاوردم .

منم کووووولیییییی :)) 

در یک روز قشنگ ابری با نم نم بارونی که میومد ، رفتم کنار پنجره وایسادم و زنگ زدم به هشت... .

هشت سریع گوشی رو برداشت ، گفتم هشت من بدون تو نمیتونم نفس بکشم :( 

اونم کلی قربون صدقم رفت و اومد دنبالم کلی خرید کردیم و چیزایی که دوست داشتمو برام خرید ، کلی لوسم کرد .

فرداش دیدم نه مثه اینکه به هشت ربطی نداره :)) کلا نفسم میگیره .

 تا اینکه گفتم واقعا برم پیگیری کنم ببینم چمه ؟! 

یکم دقت کردم دیدم بعله من به گل های خریداری شده حساسیت دارم و تفس تنگیم هیچ ربطی به هشت نداره و یه آلرژی سادست :/ 

دیگه زنگ زدم بهش و ریدم بهش و تامام :) 

با خیال راحت قهر کردم باهاش .

هشت و دخترعمه جان جانان

هشت دیروز گفت کانال دختر عمتو بده .

گفتم چرا ؟! 

گفت بده کار دارم و اینا . 

گفتم ندارم :)) 

گفت نداری دیگه نه ؟! 

گفتم نع .

گفت باشه باااااشه .

دیشب خواب دیدم اول اومدن خونه ی ما خواستگاری ، نپسندیدن رفتن خونه ی دختر عمم خواستگاری :/ 

امروز بهش گفتم حالا کانال میخواستی چیکار ؟! 

گفت مامانم یه هدیه ی خاص برای تولد خانوم قوام پور میخواست 

منم گفتم چیزی که زیاده اجناس چرم تشریف ببرن یه جای دیگه.

بهش بر خورد گفت ما از هر جایی که بخوایم خرید میکنیم .

گفتم دختر عمه ی من کانال نداره .

یه نگاه چپ چپ کرد گفت یه مرد حرفاشو روی تشک میزنه .

:/


پ.ن:

کانال دخترعمم که کارای چرم دست دوز  میذاره و به قیمت خیلی مناسبی میده :

@leather_dast_dooz


پ.ن ۲ :

میدونم آدرس کانالش خیلی تخمیه :/ 

استاد و حمام

عاخ عاخ یه خاطره یادم افتاد از حموم و همون استاد محترم عزیزم.

یکی از مراجعین استاد که سه چهار ماهشون بود داشت سوالاشو از استاد میپرسید یهو گفت :

آقای دکتر ؟! من میتونم برم حموم ؟! 

استاد با چشمای گرد جواب داد : آره چرا نتونی ؟

خانومه گفت اخه بهم گفته بودید باید استراحت مطلق باشی منم از اول حاملگیم حمام نکردم .

یهو دکتر گفت چییییییییی ؟! یعنی تو الان سه ماهه حموم نرفتی ؟! 

خانومه گفت نه خودتون گفتید .

دکتر گفت کرم درنیاوردی ؟! شوهرت هیچی بهت نمیگه ؟! اطرافیان اذیت نمیشن ؟! 

خانومه گفت آخه میترسم بچم بیفته .

دکتر گفت بچه ای که قراره با آب بیفته همون بهتر که بیفته .

برو حموم بابا گندیدی .

بزرگوار زیاد اعصاب نداشت .

معترض

من گفتم از کلمه ی کردن بدم میاد نه از کلمه ی دادن ! 

(اومدن اعتراض کردن که توی پست هام از لغت دادن استفاده کردم)

#معترض_نباشیم

#به_بزرگواری_خودتون_ببخشید

#بذار_کنیزیتونو_بکنم

مشاوره

بعضی ها با اینکه طلاق میگیرن ولی همچنان ذهنشون درگیر طرف مقابله .

با اینکه میدونن دیگه همه چیز تموم شده و حتی خودشون بودن که گفتن نمیتونن ادامه بدن .

اما ته دلشون هنوز قنج میره برای ادکلنی به پیراهنش میزد .

دوستم روانشناسی خونده و من خیلی ازش خوشم میاد .

جامعه ی آماری ای که انتخاب کرده بود بین زن و شوهر هایی بود که اختلاف داشتن .

خیلی برام جالب بود اکثرا مشکلشون سک*س بود ! 

نمیدونم به نظرم ارزیابی جسمی و روحی درستی قبل از ازدواج در ایران به عمل نمیاد .

اگر متقاعدشون کنن در هر برهه ای از زندگی هرجا که مشکل داشتید مراجعه کنید مشاوره بگیرید حداقل برای کسانی که با نارضایتی دارن همسرشون رو تحمل میکنن این حس کمتر میشه .

متاسفانه هزینه های سنگین مشاوره باعث شده خیلی ها بیخیال این قضایا بشن و همون راه تحمل کردن رو انتخاب کنن .

که این نارضایتی در روند زندگی قطعا خیلی تاثیر گذاره .

من با هشت مشکل حادی ندارم ولی قضایای گذشته و مطرح شدنشون باعث میشه من بشدت سرد بشم از هشت و هشت هم حاصر نیست پرونده ی روابط گذشتشو ببنده ! 

خاطرات آموزشی

یه مبحثی بود به اسم آموزش ، که باید به مراجعت آموزش میدادی .

 

ادامه مطلب ...

بکش پایین لامصب

احساس میکنم مثل اصحاب کهف سیصد سال خوابیدم و ارزش پولم بیست درصد سقوط کرده !

باز خوش به حال اصحاب کهف که حداقل خوابیدن !

دیروز عصر که از سر کار برمیگشتیم حقوقتون صد هزار تومن کمتر از صبح بود که به سر کار میرفتیم .

درصدی از داراییمون بی ارزش شد بدون اینکه درش نقشی داشته باشیم .

امیدوارم خدا بخیر بگذرونه اما احساس میکنم تا چند وقت دیگه اگه از ایران رفتیم که رفتیم اگه نرفتیم دور هم از گرسنگی میمیریم .

برای همه خیر و خوبی میخوام .

(به جز اون درصدی از بی شعوران محض که هجوم اوردن برای خرید دلار به امید اینکه گرون تر بشه)