هفت دقیقه

حاوی الفاظ رکیک

هفت دقیقه

حاوی الفاظ رکیک

خدایا کمک

من از این طرف دچار تهوع استفراغهای وحشتناک شدم اونم از اون طرف دچار گاستروانتریت شده .




***خدایا خودت همه چی رو درست کن ، فقط خودت میتونی درستش کن .

میدونی چی میگم...میدونی چی میخوام.

بی میلی

این درگیری های اخیر عجیب روی سانسوری جات و روابطمون تاثیر گذاشته . شده یه چیز اجمالی برامون ، دلمون میخواد با هم بخوابیم اما اخرش میشه یه چند تا حرکت و خستگی ! بدون هیچ لذتی . اخرشم خستگیمون چند برابر میشه به اضافه ی احساس نارضایتی .

هر دو با فکر درگیر و ترس نمیتونیم از لحظلتی که عاشقش بودیم لذت ببریم .

کی میشه این اوضاع تموم شه من تکلیفمو با هشت و اطرافیانش و اطرافیانم مشخص شه .


بله دقیقا ! تیکه انداختم .

با عصبانیت پرسید داری تیکه میندازی ؟ 

با یه لحن موزیانه ی خیلی خوشگل گفتم نه چرا باید تیکه بندازم؟!

سکوت کرد ، فکر کرد تا جوابی بده اما چیزی نگفت سی ثانیه ای نه من چیزی گفتم نه اون .

و بعد قطع کرد و رفت ... .

همین که تو خوشحالی

بر همگان واصح و مبرهن به هشت علاقه دارم . مسلما خودشم میدونست ولی به زبون نمیاوردم .

دیروز یه جمله گفتم من چقدر خوشحالم تو رو دارم ، یه همچین چیزی گفتم انگار دنیا رو بهش داده بودن ! خیلی خیلی خوشحال شد جوری که اثرات خوشحالیش مشخصه :))

بمیر

انقدر اذیتمون کردن انقدر خستمون کردن که دیگه لمس شدیم .

صبح تا شب بین رنج و گریه و دعواها و بد صحبت کردن همراه ها کار میکنم ، شب برمیگردم با یه جنجال تازه رو به رو میشم .

با یه نقشه ی جدید ، با یه موش دوانی تازه !

هشت رو میبینم خسته س ، پژمردس ، پیر شده ! موهای شقیقش سفید شده . هیچی نمیگه اعصاب بحث کردن نداره میریزه توی خودش . هر کسی هر چی میگه ، فقط میشنوه .

اما من محکم ایستادم ، مثل کوه جلوش وایسادم ! سپر شدم تا هیچ طوفانی نتونه رد شه به هشت برسه .

نمیذارم هیچ رعد و برقی ، هیچ طوفانی و هیچ کولاکی از من رد شه .

فقط دوس دارم گهگاهی برگردم و به هشت بگم چت شده ؟! چرا چیزی نمیگی ؟ چرا جوابشونو نمیدی ؟ نکنه راست میگن ؟! 

چرا امروز انقدر نحسه ؟

شاید همینجا پایان تراژدی عاشقانه م باشه :( 


فرار

کاش بریم از اینجا هشت ، فرار کنیم و دو تایی بریم یه جای دور یه جای خیلی دور ... .

دست هیچکس بهمون نرسه فقط من باشم و تو  ، هیچکس نتونه ما رو از هم جدا کنه .

هیچکس نخواد تو رو از من بگیره . چرا دیدن دو ادم عاشق برای هیچکس خوشایند نیست ؟! چرا همه میخوان از هم جداشون کنن ؟ من تا کی باید ترس از دست دادن عزیزانم رو داشته باشم ؟ 

تا کی باید با این رفتار نگران کننده ی منزجرم همه رو از خودم فراری بدم ؟ 

تا کی باید موضوع دعوامون همین باشه ؟! 

چرا قبول نکردم عروسیمون همین سال نود و شش کذایی باشه ؟

چرا گفتم اردیبهشت ؟ اردیبهشت مگه چه گلی به سرمون زده ؟

کاش بفهمی هشت ، من تنها و خسته ، خیس شده زیر بارون مچاله شدم اینجا ! 

هشت چرا دم در ایستادی ؟! چرا کامل وارد زندگیم نمیشی ؟ چی تو رو میترسونه ؟ چی فراریت میده ؟ چی اجازه نمیده که از این بیشتر فراتر بری ؟ 

هشت بیا بریم از اینجا :( بیا بریم جایی که فقط من هستم و تو :(

دور از چشم ادمایی که نمیتونن بوسه ی عاشق و معشوق رو تحمل کنن :( 

بیا فرار کنیم :((

ناراحتی

+ دوسم داری ؟

- نه

+ چرا ؟ من عاشقتم 

- ناراحت میشم کسی مجبورم کنه کاری رو خلاف میلم به اجبار انجام بدم .

+ دوستت دارم (با مظلومیت)

- منم خیلی دوستت دارم (با غلظت تمام)

اتش سوزی

یه بار یکی از همکاراش بهش زور میگفت منم گفتم چه حقی داره اینجوری میکنه و مگه کیه و هر دوتون این رشته رو خوندید و هیچ برتری ای نسبت به تو نداره و ... . عاقا دعواشون شد و زد بیرون .

من از شدت ناراحتی و عذاب وجدان مدام بهش زنگ میزدم جواب نمیداد .

فقط بار اول برداشت گفت خیالت راحت شد ؟! به خاطر حرفای تو این کارارو کردم . (اصلا هیچ کدوم از حرفات روش تاثیر نداره ها فقط وقتی بخواد دنبال مقصر بگرده بلده چیکار کنه)

گفتم تموم شد به خاطر من کارشو ول کرد .

زنگ زدم به مامانش گفتم هشت هستش ؟ گفت نه سر کاره چطور ؟! گفتم یه اتیشی سوزوندم :)) گفت چیکار کردی ؟! گفتم یه اتیش خیلی بدی سوزوندم :))))

پرسیدم حرفی نزده و اینا گفت نه دوش گرفت رفت سر کارش.

منم گفتم حتما خبر نداره .

خلاصه هی زنگ میزدم اونم جواب نمیداد اخرش که میخواست بیاد خونه گفت که از اونجا بیرون نیومده . زنگ زدن و ازش خواستن برگرده . اینم برگشته .

واقعا مادرش خیلی خوب برخورد میکنه .

نام این بیماری چیست ؟

از یه طرف میگه چرا نمیری بیرون با دوستات ؟! از یه طرف وقتی میرم یکسره اس و زنگ که کی میای !! 

کیس روانه بابا