من از این طرف دچار تهوع استفراغهای وحشتناک شدم اونم از اون طرف دچار گاستروانتریت شده .
***خدایا خودت همه چی رو درست کن ، فقط خودت میتونی درستش کن .
میدونی چی میگم...میدونی چی میخوام.
این درگیری های اخیر عجیب روی سانسوری جات و روابطمون تاثیر گذاشته . شده یه چیز اجمالی برامون ، دلمون میخواد با هم بخوابیم اما اخرش میشه یه چند تا حرکت و خستگی ! بدون هیچ لذتی . اخرشم خستگیمون چند برابر میشه به اضافه ی احساس نارضایتی .
هر دو با فکر درگیر و ترس نمیتونیم از لحظلتی که عاشقش بودیم لذت ببریم .
کی میشه این اوضاع تموم شه من تکلیفمو با هشت و اطرافیانش و اطرافیانم مشخص شه .
با عصبانیت پرسید داری تیکه میندازی ؟
با یه لحن موزیانه ی خیلی خوشگل گفتم نه چرا باید تیکه بندازم؟!
سکوت کرد ، فکر کرد تا جوابی بده اما چیزی نگفت سی ثانیه ای نه من چیزی گفتم نه اون .
و بعد قطع کرد و رفت ... .
بر همگان واصح و مبرهن به هشت علاقه دارم . مسلما خودشم میدونست ولی به زبون نمیاوردم .
دیروز یه جمله گفتم من چقدر خوشحالم تو رو دارم ، یه همچین چیزی گفتم انگار دنیا رو بهش داده بودن ! خیلی خیلی خوشحال شد جوری که اثرات خوشحالیش مشخصه :))
انقدر اذیتمون کردن انقدر خستمون کردن که دیگه لمس شدیم .
صبح تا شب بین رنج و گریه و دعواها و بد صحبت کردن همراه ها کار میکنم ، شب برمیگردم با یه جنجال تازه رو به رو میشم .
با یه نقشه ی جدید ، با یه موش دوانی تازه !
هشت رو میبینم خسته س ، پژمردس ، پیر شده ! موهای شقیقش سفید شده . هیچی نمیگه اعصاب بحث کردن نداره میریزه توی خودش . هر کسی هر چی میگه ، فقط میشنوه .
اما من محکم ایستادم ، مثل کوه جلوش وایسادم ! سپر شدم تا هیچ طوفانی نتونه رد شه به هشت برسه .
نمیذارم هیچ رعد و برقی ، هیچ طوفانی و هیچ کولاکی از من رد شه .
فقط دوس دارم گهگاهی برگردم و به هشت بگم چت شده ؟! چرا چیزی نمیگی ؟ چرا جوابشونو نمیدی ؟ نکنه راست میگن ؟!
کاش بریم از اینجا هشت ، فرار کنیم و دو تایی بریم یه جای دور یه جای خیلی دور ... .
دست هیچکس بهمون نرسه فقط من باشم و تو ، هیچکس نتونه ما رو از هم جدا کنه .
هیچکس نخواد تو رو از من بگیره . چرا دیدن دو ادم عاشق برای هیچکس خوشایند نیست ؟! چرا همه میخوان از هم جداشون کنن ؟ من تا کی باید ترس از دست دادن عزیزانم رو داشته باشم ؟
تا کی باید با این رفتار نگران کننده ی منزجرم همه رو از خودم فراری بدم ؟
تا کی باید موضوع دعوامون همین باشه ؟!
چرا قبول نکردم عروسیمون همین سال نود و شش کذایی باشه ؟
چرا گفتم اردیبهشت ؟ اردیبهشت مگه چه گلی به سرمون زده ؟
کاش بفهمی هشت ، من تنها و خسته ، خیس شده زیر بارون مچاله شدم اینجا !
هشت چرا دم در ایستادی ؟! چرا کامل وارد زندگیم نمیشی ؟ چی تو رو میترسونه ؟ چی فراریت میده ؟ چی اجازه نمیده که از این بیشتر فراتر بری ؟
هشت بیا بریم از اینجا :( بیا بریم جایی که فقط من هستم و تو :(
دور از چشم ادمایی که نمیتونن بوسه ی عاشق و معشوق رو تحمل کنن :(
بیا فرار کنیم :((
+ دوسم داری ؟
- نه
+ چرا ؟ من عاشقتم
- ناراحت میشم کسی مجبورم کنه کاری رو خلاف میلم به اجبار انجام بدم .
+ دوستت دارم (با مظلومیت)
- منم خیلی دوستت دارم (با غلظت تمام)
یه بار یکی از همکاراش بهش زور میگفت منم گفتم چه حقی داره اینجوری میکنه و مگه کیه و هر دوتون این رشته رو خوندید و هیچ برتری ای نسبت به تو نداره و ... . عاقا دعواشون شد و زد بیرون .
من از شدت ناراحتی و عذاب وجدان مدام بهش زنگ میزدم جواب نمیداد .
فقط بار اول برداشت گفت خیالت راحت شد ؟! به خاطر حرفای تو این کارارو کردم . (اصلا هیچ کدوم از حرفات روش تاثیر نداره ها فقط وقتی بخواد دنبال مقصر بگرده بلده چیکار کنه)
گفتم تموم شد به خاطر من کارشو ول کرد .
زنگ زدم به مامانش گفتم هشت هستش ؟ گفت نه سر کاره چطور ؟! گفتم یه اتیشی سوزوندم :)) گفت چیکار کردی ؟! گفتم یه اتیش خیلی بدی سوزوندم :))))
پرسیدم حرفی نزده و اینا گفت نه دوش گرفت رفت سر کارش.
منم گفتم حتما خبر نداره .
خلاصه هی زنگ میزدم اونم جواب نمیداد اخرش که میخواست بیاد خونه گفت که از اونجا بیرون نیومده . زنگ زدن و ازش خواستن برگرده . اینم برگشته .
واقعا مادرش خیلی خوب برخورد میکنه .
از یه طرف میگه چرا نمیری بیرون با دوستات ؟! از یه طرف وقتی میرم یکسره اس و زنگ که کی میای !!
کیس روانه بابا