هشت میخواسته منو سوپرایز کنه رفته برام رژ لب بخره .
به فروشنده توضیح داده گفته من هیچ تخصصی ندارم تو خودت یه رنگ قشنگ بده .
فروشنده گفته چه رنگی ؟ هشت هم گفته صورتی .
شصت و پنج تا صورتی براش چیده روی میز :))
دید نه خیلی سخت شد ، گفته بیخیال باو اون قرمز رو بده :))
یه قرمز خیلی قرمز ! قرررمزااااااا ! رنگ خون شریانیه !
خدا رو شکر این سه روز خلوتم . دوستم باشگاه ثبت نام کرده که از خرس گریزلی بودن دربیاد . اومد گفت هفت باشگاه خوب میشناسی گفتم اره فلان جا ، رفت و ثبت نام کرد . اومده میگه هففففتتتتت چقدر گرونه ! گفتم مگه چی ثبت نام کردی ؟ گفت یادم نیس فقط سه چهارتا با همه :/
گفتم تو یه بدنسازی میری دو ساعت کار میکنی بعدش جنازه ای چطوری چهار تا ورزش با هم ثبت نام کردی ؟!
خلاصه واسه هرکی تعریف کرد و گفتن تو دیگه چه اسکلی هستی نمیدونی چی ثبت نام کردی .
خلاصه خسته و نالان ، شروع کرد به پرخوری . گفتم شما مگه باشگاه ثبت نام نکردی ؟! گفت از ماه بعد شروع میشه میخوام خودمو خفه کنم !
خلاصه منم میخواستم باهاش برم هشت گفت لاغر نشیا چند تا عکس نشونش دادم گفتم میخوام این شکلی شم . اوکی داد .
من فقط از خط افتادن خوشم میاد که دفعه پیش به گ...ا رفت .
البته هشت هم خوشش میاد .
یه مدت که باشگاه میرفت خیلی هیکلش قشنگ شده بود سرش شلوغ شد دیگه نرفت الان شکم و پهلو اورده . زیاد نیست ولی خب !!
هشت یه باشگاه میرفت که خیلی خیلی شیک و باحال بود به روز ترین باشگاه بود ! همه ی دستگاه ها یه مانیتور کوچیک لمسی داشتن که از طریق اون وزنه رو مشخص میکردی .
یه بوفه ی خیلی بزرگ داشت .
کلا هشت یه چیزایی ازش تعریف میکنه که فک نمیکنم امریکا هم همچین باشگاهی داشته باشه :)) انقدر با کلاس و جوگول و پیشرفته !
حتی به اندازه ی چند دقیقه چای و بیسکوییت خوردن هم کنارش لذت بخشه واقعا دوستای خوب حس خوشبختی به آدم میدن .
برام خیلی سخته اعتراف کنم و بگم یادم رفت... .
ولی میگم ! بله یادم رفت و به خاطرش شرمسارم تا ناراحت .
هشت خیلی ناراحت شد .
ب.ر.ن:
نل عزیز ، متاسفم که کمکی از دستم برنمیاد راستش اصلا وقت نمیکنم کانال یا گروهی رو دنبال کنم که بخوام بهت معرفیش کنم.
صبح تا رسیدم بیمارستان یه لیوان آب سرد خوردم و دلم بشدت درد گرفت .
تا شب همراهم بود و نذاشت تمرکز کافی داشته باشم .
امروز استثنائا فقط شیفت عصر هستم و یکم خستگیم در رفت .
از ساعت نه و ربع دیشب تا ساعت نه و نیم صبح خواب بودم البته خوابم منقطع بود .
مهره های گردن و کمرم دو روز بود حسابی درد میکردن و امروز تازه بهتر شدن .
این دو هفته هم بگذره من راحت شم .
یه سری از بچه ها یه جوری اوج گرفتن در برابر مهران مدیری که انگار نه انگار خودشون بوقن !
خدا رو شکر امروز آفم . البته چند تا چارت برای فردا باید اماده کنم و پرینت بگیرم و پرس ... .
هومن به برو بکس گفته که اردیبهشت عروسیشه ، خبرش از جراحی تا سوختگی پیچیده :))
دوستم پوستشو پیش یکی از بامرامای پوست لیزر کرده ، از اون دکترای بامراماااا از اون خوبای لیزر :)) انقدر صمیمی و لاتی باهات حرف میزنه انگار نه انگار خانم دکتره :)) دمش گرم از این ادمایی که کلا رو بازی میکنه . ظاهر و باطن یکیه .
شنبه ها همیشه جزو روزهای شلوغ منه و از شلوغ بودن خسته نمیشه برای همین مثل بقیه ویکند و هالی دی نداریم :/ پنجشنبه و جمعه سر کار هم باشیم باید برنامه های شنبه رو اماده کنیم .
تازه هشت هم باشه ! خدا رو شکر خیلی اخلاقش خوب شده و خیلی خوب درک میکنه .
بچه ها هم که قبلا یه جو معرفت داشتن این روزا دیگه جا به جا هم نمیکنن :/ تازه من اصلا تا الان جا به جایی نداشتم و اونا اگر میخواستن جا به جا کنن من قبول میکردم .
برای شنبه هم باید ناهار اماده کنم دیگه خسته شدم از فست فود و بیسکوییت و ... . واقعا خیلی بد شدم قبلا رعایت میکردم و سالمتر غذا میخوردم .
و اینکه الان دارم منت هشت رو میکشم از رفرنس بخونه من تایپ کنم و بدم پرینت بگیره که میگه کار داره :/ ناموسن برم جرش بدما :/
داشتم فکر میکردم من چرا باید انقدر الکی به بقیه محبت کنم ؟!
الکی محبت کردن فقط و فقط باعث میشه احساس برتری و توهم بزرگ منشی بهشون دست بده !
برای چی باید من عامل همچین حس کاذبی باشم ؟! همین حس کاذب شاید باعث اعتماد به نفس کاذبشون بشه و اطرافیانشونو اذیت کنه .
من هدفم چیز دیگه ای بود . هدفم دوستی بود ولی اشتباه میکردم . کافیه یه جای کارت گیر بیفته اصلا به روی خودشون نمیارن و البته کار درست اینه که سطح توقعت رو به صفر برسونی و از کسی انتظار نداشته باشی .
باید بس کنم این همه حس توهم ایجاد کردن در افراد برای جامعه خوب نیست !
از اون روزهای مانیکم بود امروز .
کل روز سعی کردم بهترین غذای ممکن رو درست کنم البته بگم بار اولی بود که غذای جدید درست میکردم و واقعا فوق العاده شده بود .
ساعت دو اومد و با یه استقبال خوب مواجه شد و غذا رو خوردیم و کلی حرف زدم و خندیدیم .
یکم بازی کردیم و بعدش برام تعریف کرد چه روز بدی داشته و چقدر بدش میاد فلانی فلان کارو کرده .
و تشکر کرد از اینکه حالشو خوب کردم .
در هر صورت خوشحالم براش جبران کردم چون معمولا اون بود که حال خرابمو اوکی میکرد . دمش گرم .