هفت دقیقه

حاوی الفاظ رکیک

هفت دقیقه

حاوی الفاظ رکیک

معلم

همیشه دوست داشتم معلم بشم ، نشدم . بعد ها دلم خواست همسرم معلم باشه . از اون معلم های خوش قد و بالای خوشتیپ که بوی ادکلنش میکشه همه رو .

همسرم هم معلم نشد . 

اون موقع که با دوس پسرم کات کرده بودم یه معلم جینگول و باحالی اومده بود جهت امر مقدس مخ زنی .

اصلا حوصله ی شروع یه رل جدید رو نداشتم . ازش پرسیدم شغلت چیه ؟ گفت معلم . عکساشو با بچه های کلاسش فرستاد .

عزیزم چقدر نقلی بودن نی نی کوچولو ها .

مثه این خنگا یهو گفتم وای من چقدر معلمی رو دوس دارم ، خودم که معلم نشدم دوس دارم همسرم معلم باشه . عاقا ما اینو گفتیم مگه دیگه ول میکرد ؟! خب دختره ی خنگ اینجوری میگی معلومه پسره به منظور میگیره . 

هی میگفت یه مدت اشنا بشیم خانواده ها در جریان باشن و فلان با یه اخمی گفتم ما از اون خانواده هاش نیستیم عاقا :)) 

با اون سر و وضع ما از اون خانواده هاش نیستیم :)) پسره همینجوری دهنش باز موند چیزی نگفت فهمید دارم میپیچونمش و رفت . 

واقعا دلم میخواد برم و یک سال تدریس کنم .


خرس گریزلی من

خوابم میاد و مقاومت میکنم :)) 

هشت خوابید ، بیهوش شد در واقع . 

عجیبه فکرم مشغول چیزی نیست ! معمولا وقتی خوابم میاد فکرای الکی منو می*گاد .

یه مدت بود بین  دوستام باب شده بود میگفتیم بهش فکر نکن ، مخاطب میگفت من بهش فکر نمیکنم ، فکرم داره منو میکنه .

هشت فقط میگه شب بخیر و بیهوش میشه . 

یه جمله هست که خیلی ذوق میکنه باهاش "بیا بخوابونمت" یعنی قشنگ احساس میکنه با سی سال سن و دویست تن وزن من توانایی خوابوندن این خرس گریزلی رو دارم :))

بعد خیلی شیک توقع داره بغل بشه ، ناز بشه ، لالا کنه =))

مرتیکه با دو کیلو ریش و پشم چنان میپره رو تخت خودشو لوس  میکنه قشنگ معلومه کمبود بغل داره بچگیش بغلش نمیکردن :)) 

وای خدا :)) 

نیگا تو رو خدا :)) دوبار سر جمع اینطوری شده دارم آبروشو میبرم :)) 

اخی خرس گریزلیم :* خیلی پسر خوبیه :* 

چاق نیستا اتفاقا هیکلش از این جوووونزاس  ، خرس گریزلی لقبیه که من بهش دادم ، اخه اون به من میگه تانک بیریخت پشمالو :( 

دوستم

در پی اقدام زنگ زدن ، هنوز اتفاقی نیفتاده . حتما اون بنده های خدا فکرشون مشغول شده . 

من شرط میبندم دختره نمیدونسته تا همین چند وقت پیش این دو تا با هم بودن ، در این حد میدونه که دوست من با این پسره بوده نه از مدتش خبر داشته نه از اینکه کی کات کردن .

من بودم میگفتم زودتر خوشحالمون کن با یه خدافظی .

نمیرن به پسره بگن که فامیلاتون زنگ زدن اینجوری گفتن !! صد در صد میرن تحقیق میکنن یا به ننه ش میگن . 

والا نمیدونم ننش چی میگه ، ما یه تیری زدیم در تاریکی . نمیدونم چرا همچین کاری کردیم . پسره برنمیگرده . حالا بر فرض برگرده هم دوستم خیلی خره بخواد دوباره باهاش باشه .

فقط باید منتظر باشیم و به روی خودمون نیاریم . حالا حالا ها خبرش به ما نمیرسه که چی شد . 


* دلم برای تراویس تنگ شد :( همیشه اینجور وقتا میرفتم پیشش نظرشو میپرسیدم :( شبیه عمو کوچکتر و اخری بود برام که فاصله سنیشون با برادرزادشون ده یازده ساله و باهاش راحتن :( از این عموها که عاشقشون میشی :( شیک و باکلاسن :( 

ترمیم

عامو کامنتاتون نشون میده اطلاعاتتون کامل نیس تصمیم بر آن گرفتم یکم برم بالا اطلاعاتتونو .

خب :)) نخندید بی جنبه بازی هم درنیارید کامنت پامنتم نذارید.

(برای ادامه مطلب این فلش قرمزو رو بمالید روش)

ادامه مطلب ...

معرکه

امروز صبح از اون صبح ها بود که خیلی معرکه بود از بیدار کردن هشت شروع شد و با رفتنش پایان یافت . :)) 

هشت رو بیدارش کردم براش صبحانه درست کردم و با هم صبحانه خوردیم .

هیچوقت صبحانه ی کامل نمیخوره و فوقش به یه شکلات یا یه چیز جزئی بسنده میکنه ولی وقتی من باشم صبحانه ی کاملی درست میکنم و با هم نوش جان میکنیم .

عاقا تشریفشونو بردن ، حالا من اومدم دوباره بخوابم یکم ، زرت زرت اس ام اس میده :/ نذاشت بخوابیم که .

بعدش بچه ها زنگ زدن که زنگ زدیم خونه ی دختره . 

خودشونو از خانواده ی پسره معرفی کردن و گفتن من اینا رو میشناسم و پسره یکیو میخواسته هشت سال با هم بودن .



پ.ن:


" تو اگه از کنار من از کوچه رد میشدی من حتی تف هم برات نمینداختم "

اسکار بی شعور ترین ناراحت کننده ترین میرسه به این جمله ، خیلی ناراحت کنندس :( 

گل در بر و می در کف و معشوق به کام است

 انقدر بلند خندیدم و با هشت راحت بودم و شیطونی کردم ، هشت گفت اگه میدونستم انقدر خوشحال میشی دیشب نمیبردمت خونه پیشت می موندم :))


حواست نیست

دلم میخواس برم خونمون ولی هشت میگفت شب پیشم بمون صبح خودم میرسونمت خونه :( 

دیگه خلاصه ناکام موند :))

اومد بالا سلام و احوالپرسی کنه دو دقیقه بشینه که موندگار شد.

اولش میگفت نه زحمت میشه میرم یواش بهش گفتم بمون ، تو رو خودا ^_^ فردا خودم میرسونمت خونه :)) گفت چشم :))

اخیش چی بود اتاقش ؟! اتاق من خوبه راحته دید نداره کسی نیست اینورا ، تهِ تهِ  ، میشه هر غلطی خواستی بکنی و کسی هم به دادت نرسه :)) 

والا :)) 

تازه دیواراش استاندارده صدا نمیره اون طرفا ابرومون بره :/ 

دیشب و امروز یکی از بهترین و عاشقانه ترین لحظاتی بود که داشتیم . شدیدا دلتنگ بودیم و دور :( 

لباسای جینگولمو میتونم بپوشم :) 

جووووون

یکی از بچه ها فردا زنگ میزنه خونه ی دختره با نیت خیرخواهانه به مامانش میگه که پسره تا همین چند وقت پیش یکی رو میخواسته .

شایدم این کارو نکنه .

به نظرم کار درستی نیست . خودشون برن تحقیق کنن متوجه میشن ، شایدم نرن ! بگن دامادمون دکتره و مبارکه . 

دوستم با اینکه میبینه عشقش داره برای نامزدی اماده میشه هیچ اقدامی نمیکنه . با یه زنگ زدن به خانواده ی اون دختر و پرده برداشتن از عشقی که بهش داره همه چی تغییر میکنه .

شاید پسره برنگرده ولی حداقل تلاش خودشو کرده . هنوزم ازدواج نکردن که بگی زندگیشونو خراب کردی . حتی مرحله ی اشنایی هم نداشتن همینجوری خوش و خرم رفتن برای نامزدی.

نمیدونم من جای دوستم نیستم ولی حداقل اگر خودش نمیخواد تلاشی بکنه مداخله کردن ما بی مورد .



* یکیتون نیاد بگه جوووووون قالبوووو ها :/ ناراحت میشم :/ 

بکشید اون چس دونتونو از برق سوخت :/ 

مثه این اسکلا :|

نمیدونم چرا وقتی خونه ی هشت هستم ، صبح های جمعه انقدر زود بیدار میشم :)) مثه این اسکلا صبر میکنم تا مامانش یا خودش بیدار شه .

بدبختی اینجاست روی تخت یه نفره کوچک به درد نخورش  چسبیدیم به هم انگار مجبوریم :/ کوچکترین حرکتی کنم بیدار میشه .(تخت من خوبه کلا من خوبم)

از هشت بیدارم ناموسن :|| 

دیشب بهش گفتم میخوام باهاش حرف بزنم و همون حرفایی که اینجا نوشته بودمو بهش گفتم . گفتم نکنه من عشق یکی دیگه رو دزدیدم ؟! گفت هفت خوبی ؟! باز قاطی کردی ؟ :||| یکم باهام حرف زد ارومم کرد وگرنه من دیوانه میشدم اگر حرف نمیزدم .

راستی میگم شاید اون دختر بیچاره خبر نداره از هشت سال پیش تا همین چند وقت پیش دوست من با این پسره بوده . میگم یه جورایی به گوش دختره برسونیم بد نیست . حالا نه مستقیم ولی غیر مستقیم . مثلا جایی که دوستای دختره هستن یه چیزایی روی هوا بپرونیم . البته هرجوری حساب کنی آبروریزی و تف سربالاس.


خاطره های مشترک

به این فکر میکنم که تا چند وقت دیگه اون دختر جای دوست منو میگیره و مثل من دوس داره برای اقای دکتر لباسای جینگول بپوشه ؟! به این فکر میکنه کی میشه ببینتش ؟! اقای دکتر به اونم میگه همه ی هستی منی میبرتش جاهایی که هیچکس نرفته؟ ! :(

اون دختر خبر داره لحظه ی ایستادن قلب دوست من با بله گفتنش یکیه ؟! 

یعنی چند وقت دیگه اون دختر هم مثل دوست من با حرفای اقای دکتر غرق رویا میشه ؟! نقشه میکشه چطوری عشقشو سوپرایز کنه ؟! 

تا چند وقت دیگه دستای اونه که ... :( 

*

ترانه چی ؟! اونم مثل دوست من ؟! اونم یه دختر دیگه جاشو میگیره ؟! همون دختر چشم عسلیه ؟! ترانه هم قراره سر عقد اون اقا باشه ؟! 

:( 

ترانه ترانه ترانه :( اهنگ گفتن نداره ی رستاک رو گوش میدم و یاد تو میفتم :(  

*

خدایا ؟! من جای کدوم دختری رو گرفتم ؟! من عشق کدوم یکی از دخترا رو دزدیدم ؟! من اشک کدوم دختری رو روز عقدم دراوردم ؟! داستان من چیه ؟! کسی قبل از من بوده که به هشت بگه مرد منی ؟! :(

وقتی موزیک غمگین گوش میده یاد اون دختر میفته ؟! 

هنوزم عاشقشه ؟! 

هشت هم دختری رو به مرز جنون رسونده ؟! :( بهش گفته یا تو یا هیچکس ؟! از عشق دختری سیگاری شده ؟! گریه هم کرده ؟!


پ.ن:

میمیرید با دوس دخترای خودتون ازدواج کنید نرید دوس دخترای مردم رو بگیرید ؟!