وسواسی که برای برداشتن و ورق ردن کتاب ها داره بی نظیره. دست هاش رو میشوره و خشک میکنه، دستکش سفید نخی میپوشه و کتابی که میخواد رو برمیداره و ورق میزنه. (نمیدونم چرا با دیدن و توصیف این صحنه یاد خدمتکار مرد خونه ی دوست پولدار هایدی افتادم :))))
میگه چربی نوک انگشت برای اوراق مخربه (کتاب نفیس و قدیمی هم داره)
سراسر کسشره این پسر :))))
خب در هر صورت هرجور که اون بخواد من رفتار میکنم و بهش احترام میذارم.
چند تا کتاب خیلی قدیمی هم داشت، برگه های زرد شده و بعضا قهوه ای، جدا شده و داغون عملا صحافی میخواست، ولع خیلی زیادی داشتم برای ورق زدنش :)) ترسیدم پرتم کنه بیرون :))
روز اول که اینحا بودم خیلی جدی راجع به قانون "دست زدن ممنوع" و حساسیتش به کتاب هاشو برام توضیح داد و از اون به بعد با فاصله یک متری فقط نگاه میکنم و حسرت میخورم
عاشقش میشید انقدر که همه چیز رو ساده میکنه، جمله ها رو، کتاب ها رو،حرف زدن رو، زندگی رو !
در مورد چند روز بدی که داشت گفت، به خاطر چیزی که نوشته بود و توبیخ شده بود.
ازش عذر خواستم که به بی تخمی محکومش کرده بودم، گفت بی راه هم نگفته بودم و حداقل همین که با احمد زید آبادی توی یه گروه نیست خوشحاله.
پ.ن:
حیف...پوستش خیلی قشنگه.
پ.ن2:
اگه از ویرگول و علامت تعجب و نقطه به جای خودش استفاده نکنید حالشو بهم میزنه، بکیرم.
بگم منم دستکش میپوشم موقع ورق زدن کتاب ؟
جوووووون چقدر turn on