دیگه انقدر گریه کردم و حالم گرفته س چشام باز نمیشه. هنوز باورم نمیشه انگار واقعا دنیا به آخر رسیده برام.شاید چون آینده ی دیگه ای رو برای خودمون تصور میکردم.کلافه م و نمیدونم تا شنبه که روز اخره چیکار کنم.حالم خیلی بده.
قبلا بهم گفته بودن فلان چیز رو بهش نگو اصلا و ابدا.اگر میخوای بگی برعکس بگو یا لفافه.
منم جدی نمیگرفتم میگفتم نه بابا این چرت و پرتا چیه! حرف زدن منطقی که عیبی نداره،ولی واقعیت این بود که باید به تجربه بقیه اعتماد میکردم و گوش میدادم.
من حرف خودمو زدم اونم از سر لجبازی حرف خودشو زده و من هرچی گفتم گفت نه.
حالام که داره میره.
دلم گرفت….
کاش میشد ی جاهایی برگشت عقب…
غمش خیلی سنگینی میکنه باورم نمیشه اصلا
ی حرف چرت اومد ب ذهنم
نمیشه تو تو بری …؟؟
سالهاست یه دوست عادی بیشتر نیستیم.خیلی سال پیش رابطه عاشقانه رو امتحان کردیم و بگا رفتیم و تصمیم گرفتیم دوست عادی بمونیم.قبلا هن راجبش نوشتم اینجا.نمیدونم این حس چیه که دارم بهش تکیه گاهه؟دویته؟عشقه؟هرچی هست نبودش خیلی سخته
اون دنبال کاراش بود درستشون کرد من بخوام تازه بیفتم دنبال کارم دو سه سال طول میکشه بعدم این حسی که من دارم شاید بهتر باشه پیش خودم نگهش دارم
عزیزم:*
T_T