هفت دقیقه

حاوی الفاظ رکیک

هفت دقیقه

حاوی الفاظ رکیک

خدای کارای بیخودیم

شما کاری که دوس ندارم بسپر به من کون من چنان فراخ میشه و مثه کتلت میچسبه به زمین که اگه یکی نیاد یه وریم کنه یه هوایی بخوره اون زیر میرا اگه بخوام بلند شم سه لایم به زمین میچسبه.

خدای کارای بیهوده و الکیم.مثالشم همون موقع که باید تخلیه میکردم و اثاث کشی داشتم یهو روحیه ی نجات روابط زوجینم گل کرد و نشستم ازمون طرح کردم و اجتنابی اضطرابی پیدا کردم.گیر سه پیچ هم دادم به رابطم که بفهمم کجام و زارت کات کردم!خب ززززن مرض داری انگولک میکنی انگشت میکنی تو هرسوراخی؟الان خوبت شد؟به جای بغل یار نشستی کنج خونه چشت خشک شده به گوشی و یلخ یلخ کسشر مینویسی؟عصر به عصرم که میشه تنها پامیشی راهتون میکشی میری بیرون خیابون متر میکنی؟چه مرگته بابا دو دقیقه هار نباش ببینم چه خاکی به سرم باید بریزم :)))) دو دقیقه پاچه ملتو نگیر ببینم چی میگی.این همه فرار کردی و دور خودت دیوار کشیدی ک نذاشتی کسی ده متریت بیاد چی شد؟کجای دنیا رو گرفتی؟کاش میفهمیدم این فرار از مرگ و زمان و ثانیه ها نتیجه ای جز پریشونی نداره.پس من قراره این همه میدوم به چی برسم؟همین شد زندگیم؟ درس و دانشگاه و کار؟پس قسمت خوبش کی میرسه؟همون خوشبختی و ایناش؟رضایت درونی و فلان؟



**در مورد بابام که حرف میزنم خیلیا فک میکنن پیرمرد و از کار افتاده س:)))نمیگم جوون بیست سالس میگم اونقد که فک میکنید سنی نداره تازه نسبت به سنش خیلی جوونه تاثیر ژن و ورزشه و غذای سالم.مشکل قلبیشم سابقه ی خانوادگی خیلی مثبتی دارن.یعنی هرکی از اینا مُرده مشکل از قلبش بوده.

ها این نکته رو توجه کنید حالا دارم کسشر میگم یه نکته به ددردبخوز هم بگم قبلن هم نوشتم درموردش.

اگه تو خانوادتون سابقه خانوادگی یه مشکلی رو دارید نسل بعدی ده تا پونزده سال جلوتر بره چکاپ و پیشگیری کنه.

مثلا اگه خاندان مامانت(خاله و دایی و ...) دیابت دارن و مامانت  از پنجاه سالگی "تحت درمان داروییه" تو از سی چهل سالگی باید رعایت کنی و چکاپ کنی."احتمال" اینکه تو زودتر مبتلا بشی خیلی زیاده.شانسش بالاست.

نظرات 3 + ارسال نظر
مهشید 1401/04/19 ساعت 03:14

من گاهی مطالبت رو میخونم ولی احساس می کردم هیچ سنخیتی با هم نداریم برای همین نظر هم نمیدادم.
من چهل سالمه و مجردم. توی درس و کار موفق بودم و خونه و ماشین و شغل خوب داشتم. ولی توی روابطم موفق نبودم با اینکه کیس های خیلی زیادی داشتم. این نوشته تو رو با تمام وجودم درک می کنم. فقط بحث سکس نیست که اونم البته مهمه، ولی بدون رابطه، من احساس پوچی داشتم. اینکه خب همه چیزم داری، ولی باز تنها میری سفر، تنها میخوابی، تنها تمام بار زندگی رو می کشی، تا کی؟ البته نذاشتم این احساس منو افسرده کنه و خیلی سفر رفتم به همه جای دنیا، دوستان زیادی داشتم، همیشه سرگرم بودم... ولی ته دلم خوش نبودم.
الان یک ساله که با پارتنرم اشنا شدم و خدا رو شکر می کنم که توی این یک سال عشق رو درک کردم. دلم میخواد زمان همینجا بمونه و عوض نشه. از نظر دیگران شاید یه مرد معمولیه. حتی اگر با معیارهای ده سال قبلم بخوام بسنجم، شاید ادامه نمیدادم باهاش. ولی تو این مدت انقدر ادم های متفاوت دیدم که انعطاف و پذیرشم بالاتر رفته، خودم هم ضعف هام رو بهتر فهمیدم.
میخوام بهت بگم ما که تنهایی زیاد کشیدیم، وقتی آدم مناسبمون بیاد، قدرشو خیلی بهتر میدونیم. الکی ایراد نمی گیریم چون میدونیم چه چیزی برامون با ارزش تره. نمیخوام نصیحت کنم چون خودم مثل تو بودم و میدونم همه چیز دست ما نیست. ولی چیزی که دست خودته اینه که صبور باش، با آدم های درست و حسابی بگرد نه هر کسی، حتی ارتباط با دوستای هم جنس میتونه راه اشنایی با ادم های جدید رو باز کنه. تو جمع های دوستانه و خانوادگی خوب برو. امیدوارم که به زودی تو هم آدم خودت رو پیدا کنی.

مهشید جان مرسی از حس و حالت که با ما شیر کردی. منظور من از خوشبختی و رضایت درون ازدواج و پارتنر و اینا نبود.به چی دیگه باید رسید که حس کنم خوشبختم؟
دخترم سعی کن ترس از دست دادن و وابستگی نداشته باشی. فرق ما اینه من بدون پارتنر احساس پوچی ندارم.ادم needy و وابسته ای نیستم.درواقع تا وقتی یاد نگیری زندگی تنها و بدون پارتنر خودت رو دوس داشته باشی و اصلا حس نکنی داری از چیزی فرار میکنی مسئله رو ریشه ای حل نکردی و خدایی ناکرده اگر جدا بشید همون اش و همین کاسه س. اون فرار کردنه و مشغول کردن خودت با چیزای دیگه فقط یه سرپوشی برای رضایت ایگوئه.
امیدوارم سال های سال کنار هم خوشبخت و پایدار بمونید حواست باشه مشکل وابستگی و needy بودن باعث جدایی میشه پس حلش کن.
مشکل من تنهایی به نظر میاد ولی این فقط ظاهر قضیه ست و هشتاد درصدش کوه یخ زیر آبه که دیده نمیشه. من از اینکه نمیذارم کسی نزدیکم شه در رنجم‌.واکنش خوداگاه نیست.

الهه 1401/04/19 ساعت 16:00

راستش من ترس از دست دادن دارم
اونم فقط پدر و مادرم .
از مرگشون میترسم
وابسته نیستم
ولی ترس از دست دادنشون دارم.
از اینکه پارتنر ندارم احساس پوچی نمیکنم
چرا که فکر میکنم حتی بعد از ازدواجم این خلا درونی با من میمونه
بعد از ازدواجم اتفاق خارق العاده ای رخ نمیده...
من هم نمیذارم کسی نزدیکم بشه
حتی ۱۰۰ درصد مواقع بدون بالا و پایین کردن خودم خودآگاه خراب و تمومش میکنم.
گاهی حس میکنم نمیتونم کسی رو واقعا دوست داشته باشم
با اینکه واقعا مهربونم
اما وقتی پاش بیافته که بخوام مسولانه و متعهدانه به کسی عشق و محبت و دوست داشتن ابراز کنم دیگه اون من نیستم. فلج میشم....‌
این فقط مربوط به روابط عاطفی از نوع عشقیش و اینا نیست
گاهی از دوستان نزدیکم محبت و عشق بی حد و اندازه ای دریافت میکنم
این حس ندارم که من سزاوار محبتشون نیستم،
بلکه بیشتر حس میکنم چقدر اونا خوشبختند که به راحتی میتونند عمیقا علاقه و حسشون ابراز کنند
اصلا اینکه از کسی خوششون میاد
من حتی وقتی توی رابطه ام حس میکنم طرف مقابلم راضیم نمیکنه عمیقا دوستش ندارم
و دارم تحمل میکنم.
من با کمترین ابراز علاقه و نزدیکی از سمت دوستان نزدیکم بهم میریزم
نه خواسته ی جنس مذکری بخواد نزدیک بشه از همون اول حالم بد میشه....
دلم میخواد با کسی توی رابطه باشم که نه خیلی دور نه خیلی نزدیک
ازین گوه خوریا :)
ولی دارم رنج میبرم :(
نمیدونم همه چیز سر اون داستان اجتنابی بودنم یا نه .
همش حس میکنم لنگ در هوام
بلاتکلیفم
انگار رهام کرده باشند ندونم کجام .

اجتنابی و اضطرابی بودنتون نوع وابستگی در رابطه‌س. ما ذاتا برای زندگی جمعی ساخته شدیم.با مشاور و تراپیست حتما مشورت کن

جزر و مد 1401/04/20 ساعت 00:29

چقدر جالب بود اون قسمت پزشکی الان که دقت می کنم به آدمها می بینم درسته واقعا

باید مراقب بود

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد