هفت دقیقه

حاوی الفاظ رکیک

هفت دقیقه

حاوی الفاظ رکیک

اوهام (اپدیت)

امروز فکر کنم هفت هشت ده نفری رو تاروندم! :))))

انقدر درگیری و اوهام مغزم زیاده که نمیتونم اطرافیانی که ارزش چندانی برام ندارن رو سر و سامان بدم

هر چه خلوت تر بهتر! لب و دهن اضافه رو باید تاروند تا رو مخت نرن

آدم ها که زیاد بشن دور و برت نفس رو ازت میگیرن

فکر نمیکردم بخوام با یه قاچاقچی درگیر بشم :)))) من اصلا آدم قاچاقچی از نزدیک ندیدم

سارا میگه هرچیو که بگا میدتت بشین بنویس این کلاف درهم ریخته رو ترمیم کن یه سرشو بگیر و برو دنبالش توی کلاف و ببین به کجا میرسه سرکرده کدوم عقده ی توئه

هر سناریو رو تکرار کن برای خودت ببین کجا اشتباه کردی انقدر تکرار کن که ببین اشتباهت چیه

دیروز داشتم فکر میکردم دوست عزیز و مهربون کم ندارم اما ادم تنهاییم نمیتونم کسی رو به این زودی ها توی خلوت خودم راه بدم. خونه زیادی برای تک نفره زندگی کردن بزرگه، جاهای تنگ نفسم میگیره

خیلی سال پیش یکی از دوستان وبلاگ نویسم که از طریق همین وبلاگ آشنا شده بودیم برام کامنت گذاشت محیا تو آدم "تنهایی" هستی تنهاییت برات مقدسه با هرکسی تنهاییت رو شریک نشو

اون موقع تنها زندگی نمیکردم اما ترجیحم تنهایی بود

نهایتا به شریک شدن رسیدیم که منجر به تنهایی شد توفیق اجباری! در هر حال من که راضیم!

به بحران که میرسم مغز من انگار دچار رفتار هیجانی میشه و برای سه الی پنج دقیقه خاموش میشه و هر غلط اضافه ای در این تایم منجر به عوارض جبران ناپذیری میشه

ولی بعدش! امان از بعدش... .

شروع میکنه به راست و ریس کردن کار ها

و من راضیم! حالا گور بابای اون چند نفری که پاره پوره میشن

این پسره خیلی عزیزه برام رابطه ما هیچوقت ترمیم نشد روزهای عاشقی که گوز تو مخم بود و کلم باد داشت و طاقچه بالا میذاشتم گفت این موها رو میبینی؟ تو سفیدشون کردی محیا.از دست تو پیر شدم

از دست من یا روزگار بالاخره پیر شدیم خارج شدن از راس کار رو و جایگیری نیروی جوان رو به چشم دیدیم

انگار کنارت گذاشته باشن

برعکس من اون در کانکشن ساختن خبره‌ست مینویسه و میخونه و جذب میکنه

راه میره و زندگی میده، میخنده و جهان رو به تخمش میگیره

نگاهت که میکنه یهو میگه قربون سرت برم

در این چند سالی که از من گذشته و دیگه توی سرازیری عمرم هستم از بین رفتن پونزده تن از عزیزانم رو به چشم دیدم از دیدن غمشون آب شدم و نتونستم چیزی بگم

دوستی داشتم که سر یه تفاوت سلیقه بحثمون بالا گرفت

سرسنگین شدیم

از قضا زندگی همون شب بهش فشار اورد و خودکشی کرد!

علت خودکشی چیز دیگه ای بود ولی من تا مدت ها عذاب وجدان داشتم و تا الان رهام نکرده

هفته ای نیست که به یادش نباشم

دنیا به مویی بنده عزیزانم من نتونستم شل کنم و شل بگیرم شما بگیرید!

این همه دویدن و استرس چیزی جز فشار خون و ام اس و گیلان باره براتون نداره

استرس منشا تمام درد های عصبی اسکلتیه

خوب بخوابید و یاد بگیرید رها کنید با یه به تخمم همه چیز رو تموم کنید


*بهش میگم عه اینم که فیلتر شد، چرا من از هرچی بدون فیلتر شکن استفاده میکنم فیلتر میشه؟

پشماش ریخت :))

نظرات 2 + ارسال نظر

میدونی چیه؟این حرف هایی که میزنی رو خیلی ها تقریبا همه کسایی که وبلاگت رو میخونن درکی ازش ندارن.
یه زندگی روتین دارن،به دنیا میان،توی همون شهر بزرگ میشن و ازدواج میکنن و الی آخر.
ما بدبخت بیچاره بودیم که از اول زندگیمون اختلافات خانوادگی و طلاق و فقر و مهاجرت و مردن و خودکشی دیدیم تا الان که بزرگ شدیم و مشکلاتمون یه جوری دیگه هست

از استرسی که نمردیم...

شاهان 1401/02/30 ساعت 00:44

چطوری استرس نگیریم.راهکار بده خب

مدیتیشن، تکنیک نفس کشیدن
همه میمیریم پسرم شل کن

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد