بساط فال و انار و شب یلدا به پا بود و تفأل زدیم به حضرت حافظ
گفت نه!
گفتم چی نه؟
گفت دخترم تقدیر تو تنهاییه عزیز من، هرکسی واردش بشه رهگذری بیش نیست.
میره و میره.
به قدری واضح و روشن و صاف و صادق حرف زد و در جمع دوستان و دوست و اشنا با خاک یکسانم کرد که ناراحت و غم و اندوه امروز و فردا و سال های دیگهم رو در بر گرفت.
کدوم غزل بود؟
همون که برای مرگ پسرش گفته بود
حافظ زیادی کسشر میگه
من که فقط بعنوان پایه خنده و مسخره بازی میشینم پای فالگیرای حافظ
نمیدونم چرا شیرازی ها خیلی به فالهاش اعتقاد دارند
اون فقط یک شاعر خوب بوده نه اینده نگره و نه پیشگو
مگه حافظ مسخره ی پدرته؟