میدونید چیه؟ من خیلی خستم. خیلی خستم از اینکه آدم ها رفتار نامهربانه دارن.انگار خوششون میاد تو رو له کنن.
خوششون میاد باهات بد باشن. لذت میبرن تحقیر کنن.
من خیلی خستم از اینجور رفتار ها و دیگه حوصله و انرژی کل کل کردن ندارم. حوصله ی توجیه کردن و اینکه چی درسته و چی غلط.
بحث کردن و اون انرژی ای که میذارم رو ندارم اعصابش رو واقعا ندارم.
نمیتونم تحمل کنم.
سریع عصبی میشم.
اگر منو پوست بکنید و به هسته ی من برسید عصبانیت خالصه. من خود خود خشمم.
اگر این لایه ها نباشن نمیدونم چطور افسارش رو بدست بگیرم و کنترلش کنم.
در واقع این لایه ها باعث پوشش من میشن.
یه ادم بیشعوری هست که چون بزرگتره احترامشو دارم و البته حوصله اعصاب بحث ندارم.
امروز مریض حال بودم و نتونستم کمک حالش باشم بهش گفتم ببخشید امروز اصلا کارامد نبودم اونم مکث کرد و سری کج کرد که یعنی اره خب همینطور که میگی بودی.
من به رسم ادب عذرخواهی کردم که واقعا کاش نمیکردم و همچین چیزینمیشنیدم
اخه مرد ناحسابی تو خودت شعور و ادب نداری این چیزا تو رو بزرگ نمیکنه که تو رو بزرگ نشون نمیده فقط باعث میشه با خودم فکر کنم چه خونواده ی سخت و تعصبی داشتی که انقدر سرکوب کردن و کوبیده شدی که از کوبیدن دیگران لذت میبری عقده ای.
منم دیدم اینجوریه چیزی نگفتم و ول کردم اومدم.
برای اروم شدن خودم گفتم ولش کن بابا این اصلا آدم نیست فکر میکنه کیه، تو رسم ادب رو به جا اوردی اون بیشعوره.
خلاصه که کاش یکی بیاد مغز منو بریزه بیرون از اول مرتب و منظمش کنه.
محیا
تو تو تله های عاطفی گیر افتادی
لازم نیست مثه آتشفشان بووووووووووم کنی
کافیه چاشنی را دربیاری
هر چی ماشه را بچکانن عمل نمیکنه همین قدر سریع و کاربردی
قشنگم کاش بیای توضیح بدی راه خلاص شدنش رو