یه زمانی هست حس میکنی همه دارن سنگ پرتاب میکنن طرفت، با هرچی که دم دستشونه سعی میکنن آسیب بزنن بهت.
تو سرپایی، خیلی دوست داری همه چی رو ول کنی و استراحت کنی به جایی پناه ببری ولی جایی یا کسی رو نداری.
مجبوری همینجور که تلو تلو میخوری و زخم هاتو تمیز میکنی و خونریزی میکنی ادامه بدی، چون میدونی الان وقت نشستن نیست.
اون زمان، اون زمان که داری از پا میفتی ولی میدونی مجبوری ادامه بدی خیلی بده دوستان. خیلی بد.