نمیدونم چرا وقتی خونه ی هشت هستم ، صبح های جمعه انقدر زود بیدار میشم :)) مثه این اسکلا صبر میکنم تا مامانش یا خودش بیدار شه .
بدبختی اینجاست روی تخت یه نفره کوچک به درد نخورش چسبیدیم به هم انگار مجبوریم :/ کوچکترین حرکتی کنم بیدار میشه .(تخت من خوبه کلا من خوبم)
از هشت بیدارم ناموسن :||
دیشب بهش گفتم میخوام باهاش حرف بزنم و همون حرفایی که اینجا نوشته بودمو بهش گفتم . گفتم نکنه من عشق یکی دیگه رو دزدیدم ؟! گفت هفت خوبی ؟! باز قاطی کردی ؟ :||| یکم باهام حرف زد ارومم کرد وگرنه من دیوانه میشدم اگر حرف نمیزدم .
راستی میگم شاید اون دختر بیچاره خبر نداره از هشت سال پیش تا همین چند وقت پیش دوست من با این پسره بوده . میگم یه جورایی به گوش دختره برسونیم بد نیست . حالا نه مستقیم ولی غیر مستقیم . مثلا جایی که دوستای دختره هستن یه چیزایی روی هوا بپرونیم . البته هرجوری حساب کنی آبروریزی و تف سربالاس.
برید بگید بابا ، این دوستتون هم اسکوله ها، هرچند میشه ترمیم کرد ولی کم نبوده کاری که آقای دکتر کرده، هشت سال هر غلطی خواسته کرده حالا دلشو زده رفته سراغ یکی دیگه
رو کنید دست این دکتره احمقو ،فعلا در حد بهم زدنه این نامزدی هم خوبه، یکم که اونجاشو میسوزونه