هفت دقیقه

حاوی الفاظ رکیک

هفت دقیقه

حاوی الفاظ رکیک

محتاج

من انقدر محتاج دعام که خدا از این حجم از نیازمندیم حالش بهم میخوره و اعتنایی نمیکنه.

تینیجر نباشید

دو ماه بود تیک میزد هی.

فکر میکرد سر هر چی بحثو با من باز کنه ازش خوشم میاد .

زرت و زرت هر جا میرسید پیام میداد.

این اخرا قرار شد شهریور بره یه جای دیگه ، منم شل کردم و جواب پیاماشو با حوصله تر دادم. بهتر و قشنگ تر .

یه جاهایی احساساتش فوران میکرد واقعا ، معلوم بود زده بالا.

اما در هر صورت ، این اواخر میگفت فلان روز بیمارستانی منم بیام ؟فردا هستی منم بیام؟

یه بار گفتم بعد تو ، منم میرم از اینجا .

فکر کرد به خاطر اینکه اونو فرستادن یه جای دیگه میخوام برم.

یهو ترسید و فکر کرد رابطه داره جدی میشه.

گفت به جون من قسم بخور از اینجا نمیری. بگو به جان مهدی از اینجا نمیری.

خیلی تعجب کردم ! رفتارش مثل تینیجر هایی بود که اولین رابطشونه.

گفتم آقای مهدی (فامیلیش البته) من ادم عاقل و بالغی هستم و مسئول تصمیماتم خودم هستم.

زنگ زد و گفت چرا گفتی تصمیم هایی که میگیری به من ربطی ندارن؟

گفتم منظورم این بود که تصمیماتم رو خودم میگیرم با عقلم ، نیاز نیس احساس گناه کنی که به خاطر تو دارم میرم.من مسئول زندگی و تصمیم های خودمم.

عاقا فردا شبش دوباره پیام داد که کی از همه توی زندگیت مهم تره.

گفتم خانوادم.

گفت اها.

دوباره اخر شب زنگ زد و گفت خانم فلانی من فک میکنم دچار سوتفاهم شدید و شما فقط همکار منید و من هیچ قصد و منظوری از ارتباط با شما ندارم.

منم متعجب وار داشتم گوش میدادم و بهش گفتم خواهش میکنم.

یکم بهم برخورد ولی چیزی نگفتم.

دیروز پیام داده ازم ناراحتی ؟ گفتم نه.گفت جون من؟ گفتم نه.

یهو گفت بدجوری دلتو شکوندم ‏من هرشب قبل خواب کلی بهت فکر میکنم.

منم گفتم سخت نگیر و انقدر ناراحتش نباش.

و هنوز دارم تعجب میکنم چرا یه خرس گنده به این سن باید اینطور رفتار کنه.


فتیش

فتیش پپرونی پیدا کردم ! دوس دارم یه اسلایس پیتزا رو بردارم و بشینم روش و خودمو بهش بمالم !

کوچولو

عاقا این بچه های پرستاری که جدید میان خیلی باحالن :))

کوچولوئن و مثه زنایی که تازه گواهینامه گرفتن فک میکنن همیشه حق با خودشونه.

وحشت

یه هفته شمال و عشق و حال بودم به غایت بهم خوش گذشت .

کلاردشت یه جایی رو اجاره کردیم مال یه پیرزن ناز و گوگولی بود ، یه چیزایی تعریف کرد از بچگیش کرک و پشمامون ریخت ! یه پا ژانر وحشت .

موشی

جیم جیم یه عکس گذاشته استوری اینستاش نوشته : من و موشم شما همه !!

موش ؟! اون یارو با اون هیکل و ابهت و موهای فرفریش ؟!

مثلا رنگ رژ لب من روی لبات باشه

اصلا این رژ لب های بی پدرن که آدم هوس میکنه هی بخندی و بخندی .

این رژلبای بی پدر و مادر که معلوم نیس کدوم اجنبی کون نشوری ساخته تا لبخندا و خنده های تو رو من ببینم و ضعف کنم دلم بخواد تا ابد عاشقت بمونم .

هی بخندی و پدر این دل بی صاحاب ما رو بسوزونی .

بسوزونی که نمیتونن یه کام از اون لبای تو بگیرن .

هی تو بخندی و هی من بسوزم.

بخندی و افسار دل منو بگیری دستت ! 

اصن کله ی پدر بی بته شون که یه ذره فهم ندارن .

شلوار

بعضی از شلوارا هستن که وقتی میپوشیشون بیشتر از وقتی که هیچی نپوشیدی حس آزادی و راحتی بهت میدن.

بی زبون

بچه که بودم مامانم بیمارستان عمل هیسترکتومی کرد و بستری شد چند روزی.

داداشم چند بار رفته بود مامانمو دیده بود ولی من نه .

منو داداشمو با کلی اصرار و ذوق من بردن ملاقات مامانم .

اول که رسیدیم مامانم داداشمو بغل کرد بوس کرد قربون صدقش رفت کلی باهاش حرف زد ، منم روی صندلی همراه یه گوشه نشستم تا وقتی که ساعت ملاقات تموم شد و داداشم و مامانم از هم جدا شدن و رفتیم خونه.

کل ساعت ملاقات من گوشه اتاق نشسته بودم و مثل کسی که همه امیدش ناامید شده بهشون نگاه میکردم و با اون سن کمم با خودم میگفتم اشتباه کردم اومدم ، اشتباه کردم اومدم... .

رفتیم خونه و من دیگه ملاقاتش نرفتم .

کس

من اینجا نشستم و دارم دل میکنم از همه چیز و همه کس.