هفت دقیقه

حاوی الفاظ رکیک

هفت دقیقه

حاوی الفاظ رکیک

بگاترینیم

این خیلی قشنگه که به خاطر کنترل جمعیت زمین ویروس کرونا خلق شد و جمعیتی رو بگا داد.

و همینطور نمودار جمعیت ایران که داره به سمت پیری میره و رشد جمعیت منفی میشه.

نیروهای کار پیر میشن و مصرف کننده میشن.

وضع اقتصادی بدتر و بدتر میشه.

و ما بگا تر میریم.

corona said

آمار و احتمالات نگاییدم.

کرونا وایرس، سخن بزرگان.

خون بس

نمیدونم فصلیه یا خون‌بس رو شنیدید ؟

یه رسم قدیمیه که بیشتر در  عرب های عراق و اهواز رواج داره.

وقتی بین دو قبیله دعوا میشه و کینه به دل میگیرن و بزن و بکشاشونو میکنن و سال های سال میگذره،  میگن عاااا میتونستیم آشتی هم بکنیم.

خب حالا دست خالی زشته آشتی کنیم. حالا یه دختر میدیم پسرشون بکنه اتیششون بخوابه.

این قبیله به اون قبیله دختر میده و اسمش میشه خون‌بس، فصلیه !

هرچند کم شده ولی هنوزم هست.

حالا تا اینجا میشه فقر فرهنگی و سنت و دیرینه و بحث های قبیله ای و قومیتی.

کشور عزیزمون میخواست این رسم زیبا رو به عنوان "میراث معنوی" تصویب کنه.

اینجا اسمش میشه حماقت، نفهمی، حرومزادگی، تخم ننه باباشون نبودن، پدر صلواتی، ریدم سر قبر بابات، شیر تو کونت بکنن.


بندگی

من بنده ی سکسم! اگر میفهمیدم چرا خوب میشد.


پ.ن:

نکنه واسه این شکلاتاس که هر روز میخورم :))

حاجی حالا شما کوتاه بیاد

بابام داشت نقل قول میکرد از دوستش:

سوار اتوبوس شده بودیم از اصفهان برگردیم، یه آخوندی هم با پسر کوچکش توی اتوبوسمون بودن.

یه توقف کوتاهی میکنه اتوبوس و مجدد راه میفته.تازه راه افتاده بودن که آخوند میگه آقا بی زحمت وایسا پسرم دستشویی داره.

راننده هم میگه تازه وایساده بودم بهش بگو خودشو نگه داره.

کمک راننده و دو سه نفر دیگه بهش میگن این اخوند، فرد معروفیه اقای فلانیه.

سریع راننده میزنه کنار و عذرخواهی میکنه و اخوند پسرش رو میبره دستشویی.

وقتی برمیگرده میگه باید شاشید تو این مملکت که واسه شاشیدنم باید پارتی داشت.

برگزیده خدا :))

من اینجا با پرستارا خیلی دعوا داشتم :)) یکی بود اسمش وحید بود از این روشنفکر های مغز در رفته .

روی گل و چت ,مینوشت و میگفت پرستارا بنده های برگزیده ی خداوندن! با این ادعاش غلط زیادی میکرد.

 یه بار گفتم این چرت و پرتا رو ننویس همین ادعای برحق بودنت باعث میشه پرستارای دیگه مخاطبت باشن و بخونن و غلط زیادی کنن.

شروع کرد به فحاشی که پرستارا آیت الهین و سرنوشت ما این بوده که به خلق کمک کنیم و ... :))

گفتم گوه نخور بابا و رفتم بالای منبر و چیز هایی که درخورش بود و دادم بخوره.

یه چند تا دختر پرستار بودن که انصافا دخترای خوبی بودن و هر از گاهی سوال میپرسیدن.

یکی دو تا هم جوگیر بودن که اونا رو هم ریدم بهشون و آفتابه مو زیاد بیکار نداشتم هرچند آب قطع بود.


بورس

این روزا واقعا دیگه حالی ندارم بخوام حرف بزنم.

همه سرمایشونو ریختن تو بورس و روحانی هم سیگنال میده بکشید بیرون! 


خیال

واقعا زندگی توی این کشور مردسالار و تو کون هم باعث شده به این فکر بیفتم که با یه ادم گرایش گی آشنا بشم و با هم توافق کنیم به خاطر حرف بقیه ازدواج کنیم مثه دو تا دوست خوب هم خونه باشیم و هر کسی بره سی خودش :)) 



پ.ن:

میدونم خیلی توش خیالم :))

هیستریک

از من به شما نصیحت وقتی دوست قدیمیتون رو پیدا میکنید همون نقطه متوقف بشید چون میرید باهاش حرف میزنید دوستای دیگتون هم پیداتون میشه و عضوتون میکنن توی گروه و فلان بهمان :/

ول هکن اقاجان 


ایزی ایزی تامام تامام

واقعا تنهایی درد و بلای عظیمیه.

من همه چی یادم رفته! اصلا یادم نمیاد چطور باید مخ یکی رو بزنم برین دیت و فلان!

الان دیگه مثه قدیم نیس خوشت بیاد خوشش بیاد شماره و فلان بهمان، الان عصر ارتباطات و اینترنته میری گروه های چت عضو میشی یا اینستاگرام پیجتو پابلیک میکنی و چهارتا عکس و استوری میذاری میاد دایرکت و حرف میزنید میرید سر قرار! ایزی ایزی تامام تامام.

تموم شد اون دوران که مخ زدن راحت بود.