هفت دقیقه

حاوی الفاظ رکیک

هفت دقیقه

حاوی الفاظ رکیک

حس مسئولیت

یکی باشد که وقتی میپرسی عشقول کی بودم من ^_^ ؟! مسئولیتت را به عهده بگیرد :/ 

عجوزه ی نیم وجبی

باید رید به شنبه ای که با تو شروع بشه :/ ایشالا زودتر شرتو کم کنی همه راحت شن :/

ابر

امروز که اومده بود یه تار موی طلایی کنار یقه ی پیراهنش بود .

خیلی خوش اخلاق بود و گرم احوالپرسی کرد .

اصلا معلوم بود این حال خوبش نتیجه ی کار یه معشوقه. از اون عاشقانه ها که آدمو مست میکنه  میبره رو ابرا .

امروز رو ابرا بود .

غم انگیز

امروز برگشت گفت من که زنم حامله بود همش خواب بود ، زنگ زدم به مامانش بیا دخترتو جمع کن ! اگه بلایی سر بچه ی من بیاد که من پدر دخترتو درمیارم اگرم خودش چیزیش بشه که پای خودشه !! 

تعجب کردم آدم با این همه تحصیلات ، به این با خدایی ، به این با شخصیتی چطور میتونه اینطوری بگه ؟!

تازه روان هم خونده و تاکید داره حمایت های روحی روانی زن رو کمتر در معرض افسردگی پس از زایمان قرار میده .

میپرسم خانومت ناراحت نشد ؟! گفت خب بشه آسمون به زمین میاد ؟! اتفاق خاصی میفته ؟ 

نه...اتفاق خاصی نمیفته فقط زنت میفهمه نمیتونه به مرد زندگیش تکیه کنه ، دلمرده میشه افسردگی بعد زایمان میگیره اگه بهش توجه میکردی آسمون به زمین میومد ؟! 

کی انقدر زن و شوهر با هم دشمن شدن ؟! کی بهشون گفته دو تا رقیب هستید به جای دو تا دوست ؟ 

کی اینجوری شد ؟ 

دوستم حاملست میگه من که ناهار نداشته باشم میگم پاشو برو خونه ی مامانت (طبقه ی پایین خونه ی پدرشوهرش زندگی میکنن) 

نمیگم اینجوری خوبه ها ولی شوهر دوستم بسیااااار پسر خوبیه از نظر اخلاقی و خیلی خانومش رو دوس داره .

من همیشه بهش میگم خدا از روی شوهر تو فتوکپی بزنه بده به همه ی مجردا :)) 



خسته

یه بی تفاوتی خاصی مثه شتر توی چشمام موج میزنه :|

مسخ

اختلال شخصیت داره بهش میگم تو کی هستی ؟ 

میگه من دکتر فلانیم نه نه ندا ناجیم نه زینبم .

میگم اگه اینجا اتش سوزی بشه چیکار میکنی میگه من نمیسوزم 

میگم چرا ؟ میگه من تخم مرغم !! 

به دوستم میگم فلانی میگه من نمیسوزم چون تخم مرغم ، میگه راست گفته دیگه آبپز میشه :)) 

گیرش

امروز استاد شین اصلا از من خوشش نمیومد و با چندش انگولیزی خاصی باهام حرفید :/

نمیدونم چرا جدیدا حس میکنم کسی ازم خوشش نمیاد :( اونم بی دلیل :( 

کاریشون نکردم که انقدر خودشونو میگیرن :( 

حس خود چس پنداری دارن :(

دلم برای مادربزرگم تنگولیده :(

کاش میشد ببینمش... .

یه بار بهم گفت یه موقعی میرسه که خیلی دلت برام تنگ میشه و دوس داری منو ببینی ولی دیگه خیلی دیر شده :(

از غصه اینجوری گفت ... از نبودنم... .

پ.ن:

کاش دانشمندا به جای این چرت و پرتا یه محلول درست میکردن که پدر و مادربزرگا جاودانه میشدن .

البته اون خوباشون نه اون سلیطه هاشون :/ 

یه مادربزرگ دارم فسیله :/ انقدر سلیطس که نگو 


#سلیطه_نباشیم

تغییر

با یه دوست قدیمی صحبت میکردم گفت چقدر دلم برای حرف زدنات تنگ شده ، خیلی اخلاقت خوبه .

یهو یادم افتاد چقدر عوض شدم ینی چقدر عوضم کردن ! چقدر مثل خودشون شدم ... .

از خودشون یاد گرفتم بد باشم بی محلی کنم جوری که انگار از دماغ فیل افتادم خاکی نباشم که نگن پرستیژ نداره سنگین باشم باکلاس باشم باهاشون هم کلام نشم یا اگر میشم برای ضایع کردنشون باشه .

آدما تغییر میکنن ولی اخرش برمیگردن به ذات خودشون .

منم برخواهم گشت به همون دختر جلف و سبک و مسخره ای که بودم !!

استاد شین

فردا قراره استاد شین رو ببینم ، بی اندازه مُستَرِس (استرس دارم) هستم حالا فردا حتما انچه گذشت رو باهاتون شاره (شیر ، اشتراک گذاری ) میکنم .


پ.ن:

علت اینکه به جای شیر میگم شاره اینه که خیلی از شاخ های مجازی تلفظ غلط و خنده داری دارن مثلا به پرایوت میگن پریواته :))

محض خندس جدی نگیرید