هفت دقیقه

حاوی الفاظ رکیک

هفت دقیقه

حاوی الفاظ رکیک

کیسه بوکس

از جوونیم که گذشت یاد گرفتم واسه هرچی گر نگیرم جوش نیارم هرکس هر حرفی میزنه بذار بزنه به من ربطی نداره بقیه چه تفکر و ایدئولوژی کثیفی دارن لازم نیس واسه عوض کردن فکر و ذهن بقیه بجنگم یا سعی کنم قانعشون کنم

دیگه کم کم به سمت و سوی خطرناکی نائل شدم که اگه کسی رد میشه کرم میریزه بهم هربار لازم نیس دهن خودمو بگام ممیذاشتم خنجرشو فرو کنه توم و هیچی نمیگفتم

بعد دیدم خیلی درد داره برام و نمیتونم اینجوری

نمیخواستم تمام درد و رنج رو تحمل کنم و چیزی نگم از طرفی هم نمیخواستم کسی رو برنجونم

پس حرف زدم و گفتم.

دردش کمتر شد اما چیزی عوض نشد.

گذشت تا اینکه همه چیز تکراری شد برام.از ازل تا ابد همه چی تکرار و تکرار.

الان هم اوضاع به قدری بد شده که نمیدونم چطور بیانش کنم.دیگه نمیخوام به چیزی ادامه بدم.نه به پزشکی نه به زندگی.

انگار همه ی امال و آرزو هام ازم گرفته شده.

هیچ امید و آرزویی برام باقی نمونده.

وقتی به فلانی نگاه میکنم که چندین سال زندان بوده و سنش نزدیک چهله و همچنان با شور و شوق حرف میزنه و میجنگه و ادامه میده دلم میخواد منم اندازه اون شور و شوق داشتم.

از حال من اگر میپرسید جز افسردگی چیز دیگه ای نیست هر روز مثل جنازه از خواب بیدار میشم و به زور از رختخواب خودمو میکشم بیرون و به در و دیوار نگاه میکنم تا شب. هر روزم شکل بقیه روزهامه. جز بگایی چیز خاصی نیست.

فشار زیادی رو تحمل میکردم که دیگه نسبت بهشون لمس شدم. دیگه حتی گریه هم نمیتونم بکنم یعنی خسته تر از اونم که گریه کنم

ممنون که حالمو پرسیدید ببخشید اگر اینجا پیام دادید یا ایمیل دادید جواب ندادم حقیقتا نمیدونم وقتی حالمو میپرسید چی بگم؟نمیخوام با گفتن خزعبلات و حال بدم حال شما رو هم بد کنم و حوصلتونرو سر ببرم.قطعا هرکسی قدر خودش مشکل داره.


نظرات 6 + ارسال نظر
ترانه 1401/06/13 ساعت 13:54

ببین من مدتهاست که می خونمت کارمه که روزی یکبار حداقل وبلاگت رو چک کنم. نمی خوام بگم افسرده نباش چون ممکن نیست چون خودمم درگیرشم اما بازم باید بهش غلبه کنی چون کسی هستی که برای نجات جون آدما آموزش دیدی اونقدر ارزشمند و مهم و بی همتا هستی که باور کردنی نیست هرچقدر زمان میخوای برای استراحت و تجدید قوای ذهنی و روحی و جسمانی ت صرف کن اما این باور رو هم ته سرت نگه دار که وقتش که شد دوباره باید باید سر پا بشی چون یه آدم معمولی نیستی حداقل برای من . شما توی این دنیا یک طرفدار خاموش داری یک تحسین کننده ی ساکت داری که بی توقع دوستت داره و می خواد که خوشحال باشی همیشه .

مرسی قشنگو :****

آتشی برنگ اسمان 1401/06/13 ساعت 14:39

نمیخام چیزشعر تحویلت بدم ولی از نظر من خواننده وبلاگت، تو قوی تر از این حرفا بودی
چرا نمیتونم باور کنم ک داری تسلیم میشی…

یه لیوان آب رو در نظر بگیر این لیوان ابو باید پنجاه سال باهاش زندگی کنی شصت سال هفتاد سال هرچقدر
اون لیوان ابه همون ظرفیت و توان و قوای جسمی و روانی ماست دیگه در توان من نیست ظرفیتم تکمیله

امید 1401/06/13 ساعت 15:58

خوب شو و برگرد

:*

آتشی برنگ آسمان 1401/06/13 ساعت 23:47

الان بگو چیکار برات بکنیم تا اون لیوان آبه سرازیر نشه
بگو هرکاری لازمه انجام میدیم
ما رفیقاتیم هرچی هم دور هرچی هم خاموش باور کن میشه بهمون ی کوچولو تکیه کنی
من دلم پیش غصه های تو گرفته اخه…

قربانت :*

عامو مهدی 1401/06/14 ساعت 08:32

حتما میگذره و تموم میشه عااااموووو

پاش خوتو جمع کن

میگذره ولی دهن منو صاف میکنه

نرگس باران 1401/06/14 ساعت 11:07

همه ما (مخصوصا خانم ها :/) گاهی تو زندگی میرسیم به این موقعیت. دیگه باید سالهای باقی مونده رو تحمل کرد به امید اون خوشحالی های گاهگاهی که میاد تو زندگی! یا به امید به تحقق پیوستن رویاها!
فقط باید شل کرد و خودت رو سرزنش نکنی برای این حس ها! بیا و بنویس. وبلاگ خودته و تضمین شاد کردن ملت رو نداری. بنویس از این دنیای کثیف. آدم هر چی موفق تر، سختی هاشم بزرگتر و سخت تر! میگذره. سخت، ولی میگذره

مرسی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد