داشتم با لویی شرح این چند وقعه اخیر رو میدادم که گفت میشه یه چیزی بگم ؟
منم خوشحال گفتم اره حتما .
گفت نمیخوام دیگه چیزی راجع به کارت بشنوم ، دیگه حوصلشو ندارم همه ی رابطه ی ما شده اون کار کوفتیت ، تو یه محیت خشک و خالی به من نمیکنی همه ی حرف و زندگیمون شده کارت با این طرز تفکر مسخرت هردومونو عذاب میدی .
ما هیچ ما نگاه :|
حالا چی میشد گوش میداد؟
درد دل هم نمیشه کرد؟
ای بابا
چقدر همه بی اعصاب مصاب شدن
فک کنم زیاد از حد غر زدم بهش :(
میدونی تو دقیقن مثل آدمی هستی که من رابطه ی خیلی نزدیکی باهاش داشتم و در کمال احترام همه ی دور و بریاتو درک میکنم...
کاملا منظورم ویژگی های رفتاری هستش و اصلن قصد بی احترامی ندارم...