سرم داره میترکه از درد .
انگار بهش گفته بود چه چیزایی به من بگه ! برنامشو بهم زد !
ناز میگه شاید میخواسته حرصتو دربیاره ... .
مشاور داشت به صحبت ها جهت میداد تا ملایم پیش بره .
یهو گفت این حرفا چیه ! من میخواستم جدا شم و یه رابطه ی جدیدی رو شروع کنم به اصرار باباش اومدم که مصالمت امیز جدا شیم و چرا اینجوری حرف میزنید و کی گفته میخوایم برگردیم به قبل و ... .
خلاصه ی حرفاش این بود لحنشم یادم نمیاد . حرفاشم یادم نمیاد فقط همینا یادمه .
دلم میخواس گریه کنم از درد و زجری که میکشم .
به صد نفر گفتم و پرسیدم واقعا میخواد ازدواج کنه دوباره یا نه میخواسته حرصمو دربیاره ؟
سرم خیلی درد میکنه از فشار .
داره میترکه .
حالم خیلی بده .
چرا خودمو نمیکشم ؟ مگه من تا این حد ضعیف نیستم ؟!
اجازه هست بهش فحش بدم؟ اگر نیست که من اینا رو به دیوار گفتم.
اگر هست هم که فلان لقش، بره هر کار میخواد کنه، تو چرا خودتو بکشی.
من دیدم و کشیدم از امثال اینا که درنیومده از قبلی میخوان. خیلی مجلسی رابطه جدید شروع کنن! برا همینم عصبانی ام اینا تهش باسر میفتن تو گه
ببین کی گفتم
هفت عزیزم چی شد یه دفعه هشت از این رو به اون رو شد؟ چرا آخه؟ اصلا نمیتونم درک کنم!!!!