نسل های قبل ما هیچوقت نفهمیدن این ارزش های مذهبی که تو کله ما فرو میکنن چه استرس و اضطرابی رو بهمون میدن.مامانم خیلی چهرهی منو مسخره میکرد چون شبیه عمه و طرف خانواده بابام بودم و همیشه هم نیش و کنایه هایی میزد که قلبمو واقعا میشکست، از بحث دور نشیم از باور های مذهبی به عنوان اهرم فشار استفاده میکرد با اینکه خانواده مذهبی نبودیم ولی تریبون مدرسه همیشه پابرجا بود و معلم ها کم نمیذاشتن و اگه چیزی به نظرت مسخره میومد حق نداشتی مخالفت کنی
چی به من خیلی استرس و عذاب وجدان میداد؟ اصلا داستان من چی بود؟
من همیشه لبامو روی هم فشار میدادم روی هم یا جمع میکردم توی دهنم که کسی لبامو نبینه. چرا؟ چون مامانم بهم میگفت دروغ بگی لبات گنده و زشت میشه. تو هم که به عمه هات رفتی و هیچیشونو حروم نکردی و جا پای بابات گذاشتی.
چرا اینو میگفت؟ چون بیام خبرچینی بابانو کنم پیشش و هرکاری میکنه و هرچی میگه ضبط کنم ببرم براش اگه سوالی میکنه ازم در مورد بابام درست و راست جوابشو بدم. منم یادم نمی موند بچه بودم و پی بازی و این چیزا اصلا برام مهم نبود ادم بزرگا چی میگن .هرچی ازم سوال میپرسید میگفتم نمیدونم و فکر میکرد دروغ میگم و نمیخوام بگم!
حالا شاید بگید هفت مگه بابات چیکار میکرده یا کجا میرفته یا با کی حرف میزده که مامانت میخواد جاسوسی بکنی براش؟مثلا بابام خونه مامانش که میرفت و منم بودم باید حواسم میبود چی میگن و کیا هستن و اونا چی گفتن و پرسیدن و اینا.
اگه من یادم نبود چی میشد؟ دوباره زیر بار تحقیر هایی که میکرد له میشدم! تو به هیچ دردی نمیخوری،تو هیچی نمیشی،خاک تو سرت کنن از بچه های مردم یاد بگیر و این حرفا.
نصف شبی یادش افتادم و قلبم فشرده شد اصن گفتم بیام بنویسم بلکه راحتم بذاره.
چه خوب کردی نوشتی.جزئیات را خوب توضیح داده ای.یه بحث بنام سپر بلا در خانواده خونده ام که کسی که شلیه خانواده همسر است بدون هیچ گناهی مورد ازار و اذیت قرار می گیره.با خوندن این مطلب صد بار از خدا معذرت خواستم که بنده ای اسبر در دستانم (فرزند)را ازار داده ام فقط چون گزارشگری نمی کرده و گزک دستم نبوده
ضربه ی بدی به بچه میزنه واقعا
واااااای من بردی به کودکی خودم
من هم شبیه عمه و مادربزرگم بودم
مدام اینو توی سر من میکوبید
یا حتی ازینکه به چهره من نگاه کنه گاهی میفهمیدم بیزاره
در حالی که شانس اوردم چهره ام شبیه عمه ام شده
همه میگفتند چقدر خوشگلی ....
ماهم اونقدرا مذهبی نبودیم
ولی مامانم مذهب تنها ابزاری کرده بود برای فرمانبرداری ما
مدرسه کوفتی که بماند دهن مارو سرویس کردند.
پاک کردن آسیب هایی که از جامعه و نظام به ظاهر مذهبی خوردیم، یک عمر تراپی میطلبه.
ی خاطره بگم :
بچه که بودم عاشق قصه بودم
مامان من نهایتا داستان جدال خرش تعریف میکرد
میگفت هرکی نماز نخونه جدال میاد با خودش میبرتش
یادم نمیره اصلا اون موقع به زور ۸سالم بود
شب موقع خواب چشمامو میبستم
گریه میکردم
پتوی مامانم توی دستم فشار میدادم و دعا میکردم منو با خودش نبره.
میدونی همین خانواده ها الان که دیگه بزرگ شدیم اگه بهشون بگیم با روان ما چکار کردید میگن کی ما ؟؟؟؟!!!!!!
اصلا یادشون نمیاد.
واقعا قلبم به درد اومد
با به یاد آوردنش.
خر دجال بود
اسمش اشتباه نوشتم.
عادی ترین آسیبی که میتونستن بزنن همین بود!
متاسفانه مادر من آسیب هایی به روان من وارد کرده که هیچ جوره دلم صاف نمیشه باهاش و نمیبخشمش. آزار و اذیت های روانی بعضا بدتر از جسمی هستن
عزیز زیبای من !
بازم از مادرا و نوع رفتار های آزار دهنده شون بنویس.به بهانه تربیت، تلافی« کر » را تو دل «کور » در آورده ایم.من، هم محصول آزار تربیتی بوده ام و هم خودم با توجیه تربیت کردن ،فرزندانم را تحت فشار قرار داده ام.
فرزند دومم که هنوز مجرده ،منو می بخشه، ولی فرزند اولم که متاهله ؛چپ و راست به همسرش میگه مامانم با من چنین کرد و چنان کرد و من زبانم قاصر از عذر خواهی ،خجل میشوم.چون اثر خودش را گذاشته.
باز هم خدا خیر دهد به همسرش که مستمسک قرار نمی دهد و با من برخورد کند و دلداری اش می دهد (ولی به مفهوم این نیست که بر برخورد هایی که نمی پسندد از او، چشم فرو بندد).
حالا یه روز شما هم گوش فرزند اولت رو بپیچ بکشش کنار بهش بگو ببین من بد، جلوی همسرت جوری رفتار نکن پس فردا توی دعوا و کشمکش برگرده تو روت بگه تو همونی هستی که مامانت باهات فلان کرد!
این رفتار هایی که ما فکر میکنیم چیزی نیست حالا بچه ست یادش نمی مونه دقیقا یادش می مونه و تاثیر مثبتی که هم که انتظار میره با این رَوِش تحقیر و تنبیه روش بذاره رو نداره.