هفت دقیقه

حاوی الفاظ رکیک

هفت دقیقه

حاوی الفاظ رکیک

لیوان لته

واقعا حالم خوب نیست انگار ! از رفتار های خودم تعجب میکنم !

از چیزایی که پیش میاد واقعا متعجبم.

امروز یه لیوان لته دیدم خریدم. من عاشق اینجور لیوانام.

یه قشنگشو داشتم موقعی که با هشت بودم شکست.

موقعی که لیوانو خریدم یکی از خاطراتم با هشت خیلی پررنگ اومد جلوی چشمم.

یه تراس کوچیک داشتیم که چیزی نداشت.

لپتاپ و لیوانمم برده بودیم .

ما توی مکان های عمومی موذب بودیم بخوایم مثه خیلیا لوس بازی دربیاریم 

هرچند وقتی دوتایی بودیم از اینکه مسخره بازی دربیاریم بیشتر لذت میبردیم ، خودش به جایی که باید میرسید.

یادمه توی تراسم که میرفتیم کار خاصی نمیکردیم میشستیم حرف و فیلم و چایی یا قهوه‌ میخوردیم حرف میزدیم مسخره بازی درمیاوردیم 

(امان از خانواده...وگرنه من به مگس نَر هم رحم نمیکنم)

بهش گفتم خیلی دوس دارم ماریجوانا رو امتحان کنم

اول جا خورد فک کرد دارم مسخره بازی درمیارم خندید بعد عصبانی شد جدی کرد قیافشو گفت مغزتو از کار میندازه 

یکم گذشت گفت خودم برات میارم جلوی من بکش :))

فک کرده بود مثلا میرم با دوستای ناخلفم میکشم :)) 

یه بار هم دراز کشیدیم توی تراس لپتاپو ثابت کردیم نمیدونم با چی ثابتش کردیم درست یادم نیس. دست منو گرفت منو بکشه روی خودش :))

متاسفانه من مثه پر سبک نبودم و دستم کشیده شد و منم زدمش :))

نمیدونم همون شب بود یا یه شب دیگه.

یا اونبار که با اهنگ اسپانیایی رقصیدیم خیلی خوب بود :)) 

وقتایی که حالم بد بود سعی میکرد حالمو خوب کنه. تلاش کردنش جای تقدیر داشت.

یا اینکه عصبانی میشد از اینکه کسی به من چیزی بگه یا کسی ناراحتم کنه یا خانواده ی مادربزرگم مثلا بخواد فرق بذاره بین ما و خالم اینا :))

اخی :( 

اگه اینجا رو پیدا کنه یا بخونه حتما با خودش میگه این همون محیای منه ؟! 

همون دختر خنده روی شیطون ؟ 

ای بابا ای بابا... پیر شدیم.

بزرگترین حسرتی که دارم اینه که چرا هیچوقت سکس کامل نداشتم با هشت.

هرچند اوضاع فرقی نمیکرد :) ولی دوس داشتم این تجربه رو با کسی که عاشقش بودم و تمام لحظات باهاش شاد بودم داشته باشم

یکی از فانتزی هامون سکس توی تراس بود :))


پ.ن:

نمیدونم یادتونه یا نه ولی یه علی نامی بود که آشنا بودیم باهاش و میگفتم چهل ساله س و دختربازه ؟! 

دیدمش :) همون بیشعور همیشگی بود :))


هشت طور

دلم میخواد از هشت بنویسم .

ادم راحت طلبی بود یعنی بیشتر به فکر ارامش داشتن خودش بود 

یه عالمه چیز اومد توی ذهنم یهو و دیگه نمیخوام بنویسم.

بعد از یه مدت فقط خوشی ها میان تو ذهنت ولی الان فقط بدی هاس که یادمه.


پ.ن:


-برام مهم نیس

+چرا اتفاقا برات خیلی مهمه. تو هروقت میگی برام مهم نیس اتفاقا برات مهمه.

-نه، برام مهم نیس واقعا.ببین من اینجوری نیستم وقتی میگم مهم نیس ینی نیس.


ولی بود. واقعا برام مهم بود... .

منفی ها منم.

رابطه ها

پاهام زخم شدن به خاطر کفش نامناسب و وقتی اومدم خونه دیدم جورابم خونیه.


پ.ن:

کلمات وزن دارن. چیزی نگید به کسی که صدمات روحی داشته باشه.

هشت به من میگفت تعادل روان ندارم و روانیم .

اما وقتی از محیط کار قبلیم میخواستم جدا بشم دوستایی که داشتم و همکارایی که سنشون خیلی بالاتر بود مدام میگفتن تنها دختری بودم که پر انرژی و صادق و با جنبه هستم.

دوستای نزدیکم و بقیه هیچکدوم نگفتن تعادل روان ندارم.

بار آخری که با هشت صحبت کردم گفتم تو به من گفتی روانی، گفتی تعادل روان ندارم ! من باور کرده بودم یه ادم روانی هستم افسرده شده بودم اما بذار بهت بگم چرا اینطور فکر میکردی. چون همیشه فرد مقابلت رو مقصر میدونی همیشه . هیچوقت نمیگی من چیکار کردم که پارتنرم اینجوری واکنش نشون داد همیشه و همیشه انگشت اتهامت به سمت بقیه س.

ما جدا شدیم چون بقیه که با هم هستن یکی از دلالیلشون اینه:

"یو میک می هپی" اما با تو برعکس بود. تو همیشه منو ناراحت میکردی با حرفات. اخر هیچ مکالمه ای نبود که من غم عالم تو دلم نشینه.

فک میکردم چون روانیم اینجوریه چون میگفتی من تعادل روان ندارم اینجوریم. اما بعد دیدم با هیچکس همچین ارتباط مریضی ندارم جز تو.

بعد از چند ساعت پیام داد عذرخواهی کرد ولی خب به درد نمیخورد رابطه ی ما به گا رفته بود و اون ازدواج کرده بود .

:)

هرچقدر هشت لوس و گند اخلاق و بیمزه و چیز باشه بازم وقتی هست کنارم ، آرامش دارم .

گم گشتگی

گم شده بودم دیگه کم کم داشتم از شهر خارج میشدم :(

گریم گرفته بود زنگ زدم به بابام کمکم کرد و بهم ادرس داد تا برسم بیمارستان :(

هشت میپرسه مگه میشه از اونجا هم رفت میگم اره ! میگه مگه راه داره ؟! میگم اره بابام همیشه از اون مسیر میره .

میگه نمیدونستم .

میگم خوب شد زنگ زدم به بابام !