از مشاوره خوشم نیومد برخورد اول خیلی برام مهمه که متاسفانه بد خورد توی ذوقم .
از خودم شروع کردم و حرفای مهمم رو هایلایت شده براش گفتم .
اصلا از هشت بد نگفتم فقط گفتم موقع عصبانیت چشماشو میبنده و دهنشو باز میکنه .
در مورد اینکه آدم ظریفیم و همه چیز رو با دقت و حساسیت بررسی میکنم و بعد سراغش میرم ولی هشت اینطور نیست و خیلی آدم گشادیه ، در مورد روابط گذشتش که هنوز پروندشون بسته نشده ، ننش ، سسک ، توقعاتش ، عن بازیاش , گوه بودناش ، دیوث بودناش ، لوس بودناش صحبت کردم .
در مورد خودمم گفتم که قهر کردنام به نظرم روی اعصاب بوده و اینکه دیگه شور ناز کردن رو دراورده بودم .
چند جا اومد مثلا خیلی لاتی برخورد کنه و رک باشه و بگه ادم خفنیم ، که بد زد توی ذوقم و خانومی کردم و نزدم تو پرش . بالاخره جوونه .
خیلی اصرارش روی سسک بود ، گفتم مشکلی نداشتیم در این مسئله .
گفت بیشتر توضیخ بدید . گفتم مایل نیستم .
گفت عه چرا دکتر محرم آدمه هار هار هار هار هار .
خواستم بگم مگه شما پزشکید ؟! ولی خب نگفتم به دلیل خانومی زیادی که دارم .
یکم از واکنشم پرسید و گفت هشت گفته که شما تعادل روان نداری . ( که البته نباید صحبت هیچکدوم از دو طرف رو برای اون یکی بازگو کنه )
چهرمو متعجب کردم و گفتم من ؟! عجیبه که این حرف رو زده ! چون مرتبا اون داد و بیداد میکرد و وسایل رو به این طرف و اون طرف پرت میکرد .
یکم از این رفتارش پرسید .
منم گفتم .
ولی خدایی هشت خیلی خوب بود باهام و در کمال صداقت راجع به این بهش گفتم .
اخلاقش در دعوا هایی هم که میکنیم گفتم !
و اینکه معلوم نیست طوطی گرفتیم یا شوهر هم گفتم .
بعدش پرسید که جلسه ی بعد رو کی بذاریم و کی بیای و اینا ، که گفتم باید فکرامو بکنم .
که زارت خورد وسط حالش و با تعجب نگاه کرد .
خداحافظی کردیم .
اره دیگه خلاصه خوشحالم شدم که در مورد هشت بد نگفتم و فقط واقعیت ها رو گفتم .
پ.ن:
نمیدونم واقعا چرا چند روزه حالت تهوع دارم و هیچ رقمه خوب نمیشه :(
(نه بامزه حامله نیستم)