هفت دقیقه

حاوی الفاظ رکیک

هفت دقیقه

حاوی الفاظ رکیک

مرجان جانِ جان

یادتونه گفتم یه استاد فارماکو داشتم ، مرجان نامی بود ؟! با اون خط چشم معروفش ؟! اوه اوه عاقا ! اوووه اوووه ! هفته ی دیگه میان بخش ما و تا بهمن مهمون بخش جراحی هستن :)) 

گرچه ایشون مهمان هستن ولی از اون مهمانان که شدیدا احساس صاحبخانه بودن میکنن :)) اورد میدن غر میزنن یقه ی بقیه ی دکتر ها رو میگیرن دعوا راه میندازن قشقرش به پا میکنن و اگه کسی پاشو از گلیمش دراز تر کنه جرش میدن :))

مرجان جان خوش آمدی :)) بیا که اسماعیلی رفته و یکی از بخش عفونی اومده جاش و حسابی جات خالیه .



*سریال دزد و پلیس رو دیدید ؟! شخصیت داوود ززززز رو میشناسید ؟! جمله ی معروف "پاشو کتکش بزن" ش رو هم شنیدید ؟ 

وقتی مرجان بیاد بخشمون همه رو زخمی میکنم :)) کسی بگه بالای چشمت ابروئه به مرجان میگم پاشو کتکش بزن :)) 

گُندِهَمونه :))

شادی

وقتی منو میخونید خیلی خوشحال میشم که دوستانی دور و برم هستن :) یه شور و شعف و جوی منو فرا میگیره بی نظیر :))

از اینکه هستید خوشحالم و برای هممون آرزوی خوشبختی و خنده های از ته دل دارم ^_^

کپه ی لیمو

دوستم با هومن یه جَر (دعوا) ناقص و خفیفی کرد .

فازش چیه نمیدونم فقط میدونم هومن میخواد مرد سالاریشو به رخ بکشه دوست منم از اون فمنیست هاست :)) 

عامو هومنم دیگه شورشو دراورده ، این حرکات ضد حقوق بشر چیه درمیاره ؟! درس خوندن به کسی شعور و شخصیت نمیده .

جوهرنمک

غم شنبه منو گرفته :( دلم میخواد به هشت اس بدم بگم کجایی جوهرنمک من ؟! بیا بشور ببر :(

جرخوردگی

چند سال پیشا نزدیک عید بود که دختر عمه بزرگم که یه سال ازم کوچکتره بهم یه اس تبریک عید نوروز فرستاداز همینا که سند تو آل میکنن ، خیلی قشنگ بود که یادم مونده تا الان .

نوشته بود سال جدید مثل یه کتاب رمانه یه جاهاییش ناراحتی یه جاهاییش خوشحالی به خاطر چند تا برگ کتاب که ناراحتت میکنه کل کتابو دور ننداز .

خوب و بد در همه دیگه ، به خاطر یه اتفاق بد نمیگن کل سال بد بوده ، آره منم تا چند وقت پیش قبولش داشتم تا اینکه فهمیدم بستگی به عمق فاجعه ی اون اتفاق بد داره ! 

سال نود و پنج جر خوردگی عمیقی در من پدیدار آورد !!

هومن

ما فکر کردیم یه کراش ساده بوده تموم شده رفته ، دوست ما خیلی جدی گرفته ! هر چقدر میگیم بابا هومن رفته خرید عروسی بیخیالش شو دست برنمیداره . 

این هفته ، آخرین هفته ای که هومنو میبینه و تموم میشه .

روز اول قبل از اینکه هومنو ببینه خیلی ذوق زده بود میخندید همش میگفتیم چته ؟! میگفت خودمم نمیدونم تا اینکه هومنو دید همون اول عاشقش شد !! مثل یه دختر بچه ی تینیجر به کراش داشتن روش ادامه داد تا این بلا سرش اومد :/

دختر خوب حداقل اول امارشو بگیر بعد عاشقش شو :/

زانوی غم بغل نکرده ها ، فقط وقتی نزدیک روزای دیدن هومن میشه بگی نگی یه نمه ناراحت میشه .

هفته ی سخت

وقتی میبینم قراره اتفاقاتی بیفته که به مزاج من خوش نمیاد ، هفته ای رو بگذرونم که آدم هاش از اون آدم های نچسب و اعصاب خورد کنن ، سعی میکنم روزهای هفته رو مثل خوردن یه داروی تلخ و بدمزه چشمامو ببندم و روی هم فشارشون بدم ، به سختی قورتش بدم و بدوئم برم روش یه لیوان آب بزرگ بخورم بشوره ببره .

این هفته ، هفته ی سختی خواهد بود .

وقتی از کنار هشت یک ویروس گذرا رد می شود

هر دو ناخوش احوالیم ، من دچار سردرد بدی شدم و هشت هم یکم دچار سرماخوردگی خفیف شده .

سوپ خیلی دوست داره مامانش درست کرد ، ولی نمیدونه من سوپ دوست ندارم :( از اون بدتر مثل مامان من معتقده سوپ خودش غذاس نه پیش غذا :(( 

خلاصه ناهار یک ملاقه سوپ در کاسه ای کوچک خوردم و گرسنمه :( 

به هشت هم که نمیشه نزدیک شد ،چنان گارد گرفته کسی نمیتونه از دو متریش رد شه !! اگر بر فرض محال در حال گذر و تردد در خونه عطسش بگیره ، دست چپشو حلقه میکنه دور بینی و دهانش و تا فرق سر فرو میره در مفصل ارنجش و با یه حرکت نینجایی با دست راست و پای راستش همه رو شت و پت میکنه که خدایی ناکرده ویروسی از دهنش نپره اینور و اونور !!

هر نیم ساعت یه بار هم دو تا ماسک عوض میکنه میگه آلوده شدن . 

بوخور اکالیپتوس هم که خدا نگیره ازش خفه شدیم بابا.

چای لیمو و عسلشون هم که نمیدونم چند ساعت یه باره ولی میل میکنن و معتقدن هر کی گفته خاصیت عسل با چای از بین میره چرت گفته :/

پنجره رو هم دو ساعت یه بار باز میذاره ویروس ها و عفونتا رو بشوره ببره !! :)) ناموسن :)) 

دیگه قانع شده که به جای اینکار اسفند دود کنه بچرخونه توی اتاقش .

فقط کم مونده ما رو ضد عفونی کنه .

آب لیموی تازه و پرتقال و نارنج رو هم باید بذارن بیرون براشون تا گرم بشه و میل کنن :/

گفتم اینجا رو کرده سونا ؟! عامو من لبو آبپز شدم :/

اونوقت من سرما میخورم نهایت نهایت نهایت لطفی که به خودم میکنم اینه که دو تا قرص اکالیپتوس میذارم روی زبونم تا آب شه ، یکی دو تا هم کلد استاپی ، استامینوفنی ، ادولت کلدی چیزی اگه دم دست بود نامنظم میخورم یه حالی داده باشم به خودم :/


*مثل هشت باشید .

دلچسب رنگی

یه ظرف کوچیک ذرت مکزیکی گرم و خوشمزه توی این برودت هوا خیلی چسبید مخصوصا اگر کسی که "نباید" برات حاضر کرده باشه و با هم بخورید و فیلم ببینید  :) 

پرستاری کردن از هشت چقدر شیرینه ، خیلی باحاله مثل این پسر بچه های کوچولو موچولوی تخس صبر میکنه تا ازش پرستاری کنی :)) خیلی خنده دار بود :)) امیدوارم هیچوقت دیگه مریض نشی .

بعد از این همه سال متنفر بودن از فصل های سرد و آبی سال ، منصفانه س که امسال انقدر بهم بچسبه این پاییز دلچسب :*

زمستان ها همیشه برام تیره و تار بوده ، امیدوارم امسال برام متفاوت تر باشه و مثل پاییز تو دل برو و نازنازی باشه .

الهی آمین .

هشتاد و پنج

برودت هوا رو نگاه اخه ^_^ واسه خودش هشتاد و پنجیه ^_^ 

جووووووونز :*