شاید هشت راست میگه . شاید واقعا من تعادل روان ندارم .
میخوام این کارو بکنم گرجه عقل سلیمم میگه این کار اشتباهه و با شکست صد در صد مواجه میشه .
و میدونم که کار درستی نیست .
با این حال این کارو سعی میکنم نکنم و خودمو اقناع کنم به عهده ی یه واسطه بذارم .
امیدوارم مراحل کار به قدر لازم نامحسوس باشه و به سرانجامی که میخوام برسه .
پ.ن:
تمام این بی ثباتی های خلقی رو مدیون این هوا هستم :(
لامصب هوا هوای فسق و فجوره :(
عامو خیلی بی شورید :)) (مخاطبای خاص) چرا من هر وقت میگم دلم برای هشت تنگ شده ربطش میدید به شب جمعه :))
بی شوووووورا شما هام راه افتادیدا :)) کصافتا :))
حالا جدی اینکه من هرچه به شب جمعه نزدیک تر میشیم دلتنگیم برای هشت بیشتر میشه هیچ ربطی به اون چیزایی که شما فکر میکنید نداره منحرفای بی شوووووور :))
چون هی روزا میگذرن و هشتو نمیبینم دلم بیشتر میتنگوله .
* زنگ زدم به هشت میگم وای اینجا هم زنبور داره .
میگه بدو بشین روشون نسلشون منقرض شه :)))
یاد گرفته هر وقت میگم وای زنبور میگه بدووو بشین روش :))
(یه بار اومدم بشینم روی صندلی ، یه دفعه جیغم رفت هوا و یک زنبور ویز ویز کنان و ناله کنان با بال های اویزون و یه حالت له شدگی خاصی افتاد روی زمین :)) من متوجه شدم نشستم روی زنبوره :)) حالا هشت با اشاره به این موضوع هر وقت زنبور میبینه میگه بدو بشین روش :)) )
اگه یادتون باشه یه بار داشتم راه میرفتم و پام رفت روی زنبور :))))) چرا این زنبورا انقدر این وسطن ؟!
این اولین شبیه که دعوامون کشدار شده و ما با هم قهریم همچنان ، اونم انقدر طولانی .
و اولین شبی هست که دارم فکر میکنم باید کنارش چطور بخوابم.
هرچند به یاد میارم تجربیاتی که دوستان میگفتن هیچوقت جای خوابتونو جدا نکنید .
نمیخوام اینکارو بکنم ولی اگه اون کرد چی ؟!
همونطور که گفتم تخت یه نفرست و اگه من برم روی تخت بخوابم ممکنه اون برای خودش رختخواب پهن کنه یا اصلا نیاد توی اتاق .
یه فکری به ذهنم رسیده اونم اینکه برم سر خودمو گرم کنم با مطالعه و یا کارهای دیگه جلوی چشمش بعد اول اون بره بخوابه ببینم چیکار میکنه اگر رفت توی اتاق که اجبارا با اینکه اصلا دلم نمیخواد و خیلی مغرورم در این چیزا ، منم میرم یه جوری خودمو جا میدم روی تخت .
اگر رختخواب پهن کنه هم باز به همین منوال ...
ولی اگه روی مبل بخوابه نمیدونم چیکار کنم :(
وای وای وای وای :( عجب هچلی :( خب مرد پاشو بیا منت کشی منم اشتی کنم بریم دیگه :(
داره پروژه ی گول خوردن منو از الان کلید میزنه که پنجشنبه و جمعه پیشش باشم ، نمیدونم این ننه بابا نداره بیان جمعش کنن :/
ینی ننه بابای این از من گشاد تر و دل گنده ترن :/
باباش به خاطر آب و هوا رفته لاهیجان ننشم برده .
حالا قبلنا چند روز بودن دوباره میرفتن ولی از وقتی ما نامزد شدیم به این پسر نگفتن خرت به چند ؟! پاشدن رفتن نیومدن دیگه .
غذا و اینا هم که اگه من تنها باشم بهش میگم بیاد خونمون براش یه چیزی درست میکنم اگر بیمارستان باشم زنگ میزنم وقت رست و آنتراکم رو بریم یه چیزی بخوریم ، ولی خیلی سختشه وقتی خانوادم هستن بیاد خونمون کنار ما غذا بخوره ، به زور دو هفته یه بار مامانم زنگ بزنه دعوتش کنه و اونم اگه خونه باشم .
بقیه ی وقتا محل کارش تنهایی یا با همکاراش غذا میخوره .
اصن خیلی تنها شده منم به هیچ عنوان نه وقتشو دارم نه میخوام که هر لحظه پیشش باشم ولی خیلی دلم براش میسوزه .
میگه پنجشنبه ^^
میگم خب ؟!
میگه بیا پیشم پنجشنبه ، شنبه برو :))
میگم حالا مثلا نه که پنجشنبه و غیر پنجشنبه برای تو خیلییییی فرق داره !
میگه دیوث شب جمعه کشوریه بفهم :))
میگم یه جوری گفتی احساس کردم کل کشور زنگ میزنید به هم میگید یک دو سه :))
وقتی سر به سرش میذارم میگه یه قهرمان حرفاشُ روی تشک میزنه :))
یه کامنت گرفتم که ناراحتم کرد , یه خانمی نوشته بود اولش همینجوریه یواش یواش سرد میشید... . ناراحتیم از بابت نگرانی برای اینده نیست خب طبیعتا من از بیمارستان خسته و کوفته میام و اونم از محل کارش و شاید بعد ها انقدر گرم نباشیم .
برای تو ناراحت شدم که روابطت گرم نیست و نارضایتی در کامنتی که گذاشتی مشخصه , من شما رو نمیشناسم حتی بار اول که ازتون کامنت میگیرم اما میدونم سرد موندن شما کمکی به درست شدن اوضاع نمیکنه با مواد غذایی و طب سنتی میشه به گرمی روابط کمک کرد اما رفتار شما اولین خط درمان محسوب میشه . براتون روابط گرمی رو آرزو میکنم انقدر که بوی وایتکس بگیرید هردوتون :))
اغلب من در مورد کامنت ها صحبت نمیکنم اما این فرق میکرد.