اصلا حالم خوب نیست... .
راستش امروز زیاد روز خوبی نبود برام . یکم برای خودش شکلات خریده بود بعد از مدت ها دوری از شکلات !! خیلی ذوق زده بود دلم نیوم غر بزنم ، بزنم تو حالش .
داشتم رانندگی میکردم یهو یه مرده بهم گفت کجا میای ؟! منم انگشت وسطمو (فا*ک) نشونش دادم :))
بعد با خودم فکر کردم اگه بفهمه من شغلم چیه چی میشه ؟! چه فکری با خودش میکنه ؟! همینجوریش چند وقته قشر ما رفته زیر سوال ! :))
شدید خوابم میاد و دارم مقاومت میکنم . من خسته کوفته اومدم خونه و متاسفانه استقبال خوبی ازم نشد و بشدت خستگیمو چند برابر کرد .
همش به این فکر میکنم کاش زودتر بریم خونه ی خودمون .
ب.ر.ن:
چند وقتیه یه چیزایی (لحظه ای) میبینم که میدونم توهم یا خطای بینایی نیست . فقط هم طبقه ی سوم اینجوریه برام .
امروز صدای النگو هم بهش اضافه شد و به قدری نزدیک بود صدا که فکر کردم خانم فلانیه و بعد دیدم کسی نیست .