اون پیج ارایشیه که دوسش دارم رژ لب گذاشته نوشته مناسب خراب بازی :)))))))))) خیلیییی خررررهههه
از هشت که جدا شدم دیگه فراموش کردم باید به خودم برسم .
با لویی هم که بودم به خودم نمیرسیدم اصلا حوصلشو نداشتم .
البته من موهام خیلی کم و نازکه و پیدا نیست اما به هر حال هرچقدرم کم باشه تاثیر خودشو میذاره .
خلاصه تصمیم گرفتم یه صفایی به صورتم بدم و سیبیلا رو بزنم :)))
عاقا من صورتمو شستم و پاکسازی کردم و اماده شدم که کرم موبر بزنم .
زدم و پنج دقیقه ای شد که روی صورتم موند ، بعد یه کاردک کوچولوی سبز کنارش داشت که در بروشورش نوشته بود با این میتونید کرم رو بردارید از روی پوستتون .
عاقو من اومدم یک طرف صورتمو بردارم ، چنان درد گرفت و جیغ کشیدم که خدا میدونه .
صورتم ملتهب قرمز و پر از جوش شد . فوری کمپرس سرد گذاشتم و کرم ابرسان زدم .
حالا من همیشه با دستمال مرطوب پاک میکردمااااا اما نمیدونم چی شد همچین خبطی کردم .
خلاصه که یه طرف صورتم پر از جوش و قرمز و ملتهبه .
باید شروع کنم به رفتن جلسات لیزر و این بند و بساطا ، اینجوری اصن نمیتونم :))))
یکی از چیزهایی که خیلی دوست دارم و خواهم داشت ، تحقیق و تحقق و کشف و اکتشاف !
دوس داشتم یه تیم قوی باشیم و روی داروهای جدید و خاص ، بیماری ها و اتیولوژی و اینجور چیزا بحث و جدل و تحقیق و بررسی کنیم .
دنبال رشته های بسته و محدود نبودم ! احساس میکردم یه چیزی باید باشه بی مرز و انتها ! (پزشکان بدون مرز :)) )
یه رشته ی منعطف میخواستم ، یه چیز خوب !
بعد که وارد دانشگاه شدم متوجه شدم که اینجا اینجوری نیست . اسما همه چی هست ولی باطنا خالی خالی .
همه چی به ظاهره و به دلیل نبود امکانات خوب و دستگاه های دقیق و نبود بودجه :( هیچ کس نمیتونه کاری از پیش ببره .
مگه اینکه یه استاد راهنمای پایه داشته باشی که نفوذش صد در صد باشه .
یکی از همین کیس های خوب داشتیم که انقدر نفوذش بالا بود و پشتش گرم بود میگفت اگه فکر کردید من از این دانشگاه میرم و میتونید از شرم خلاص شید کور خوندید من نوه هامم قراره همین دانشگاه درس بدن ! (از بس الکی مینداخت همه رو و خیلی هم سختگیر بود)
خلاصه باهاش حرف زدیم و یه موضوع خوب پیشنهاد داد بهمون و مشغول تحقیق و بررسی بودیم که دیدیم عه ! خرجمون زده بالا بابا ، رفتیم دنبال بودجه برای کارامون .
اخرش ندادن !! خود استادمون گفت من از جیب میدم .
چند باری اینکارو کرد دیدیم تجهیزاتمون کمه بازم ، خطا بالاس .
بخش های دیگه همکاری نمیکردن و ... .
پول این بنده خدا داره هزینه میشه اما نتیجه ای نمیگیریم .
خلاصه فهمیدیم فقط داریم وقت و انرژی و هزینه الکی صرف میکنیم .
مثل لشکر شکست خورده نشستیم سر جامون .
کسایی مثل هومن ، آرشام ، مینا ، سهیل ، وثوق (عن عاقا) واقعا نابغه بودن ! خاصیت اینو داشتن بشن یکی مثل پرفسور سمیعی ، روش های نوین رو ابداء کنن .
نمیدونم چرا ما تنها کشوری هستیم که برای نوابغمون ارزش قائل نمیشیم !
فقط به صادرات نوابغ اکتفا کردیم !
خلاصه که ما خوبیم فقط بد جایی به دنیا اومدیم .
منم بهتره این وراجی ها رو تمومش کنم طبق گفته ی مشاورم درسم رو جدی تر بخونم تا ان شاء الله سال دیگه شیرینی رزیدنتیمو پخش کنم :)) به جای شیرینی عروسیم :/
ب.ر.ن:
اینکه نمیتونید "پس زده شدن" رو درک کنید رو درک میکنم و امیدوارم هیچوقت درک نکنید .
مثلا سیب زمینی وار بشینی و رفتار دختر خاله هشت رو با هشت ببینی و ککت هم نگزه یه لباس آستین کوتاه پوشیده یه جفت هشتاد و پنج انداخته بیرون میلرزونه و هشت هم هی سرخ و سفید میشه و نگاش نمیکنه !
(عامو شما یه کاغذ بچسبون بنویس گرم و نرم و لذیذ ما قبول میکنیم پاشو یه چی بوپوش نچای)
ولی چون زمان و مکان ایجاب میکنه محل سگم بهش نذاری و اونم به روی خودش نیاره ولی سعی کنه دلجویی کنه .
شوهر کمه خب ، باید درکشون کرد :))
پ.ن:
عامو سیستمم اینجوریه که براش کم نمیذارم ولی نگران از دست دادنشم نیستم ، بخواد بره شومبول طلا هم بهش بگی میره بخواد بمونه از اسمون سنگ هم بباره می مونه .