از صبح تو فکر مجیدم .
انقدر این بشر جیگره .
اندازه ی داداشم (یکم کمتر) دوسش دارم .
دوس دارم بگیرم بچلونمش .
بهش کمک کنم کاراشو انجام بده .
بهش یاد بدم چیکار کنه .
ولی متاسفانه درستش اینه بذارم خودش انجام بده و هر جا مشکل داشت بهم بگه .
هنوز نگاه رزاقی توی ذهنمه :)) چقدر عمیق بهم خیره شده بود و داشت فکر میکرد این زنا اصلا هوای همو ندارن خاک تو سرشون .
:))))
عاقا من یه چیزی کشف کردم ، این رزاق کارشو خیلی اوکی انجام میده ولی با خانومای جوگول صحبتش طولانی تره .
لاس نمیزنه ها فقط صحبتاش طولانی تره .
متاسفانه از نظر من این خیانت محسوب میشه .
مجید رفته به یه مریض خانوم سر بزنه ، زنه لباساشو دراورده بوده فقط با تاپ بوده ، انقدر تعجب کرده بوده و چند بار گفته بوده یاالله و این حرفا ولی زنه به روی خودش نیاورده :)))
اومد گفت این خانومه تو اورژانس اینجوریه میگم خب ؟ میگه عیب نداره ؟ میگم مگه تو حراستی :)))) بیا برو کارتو انجام بده :)))
شما بودید عاشق این بچه نمیشدید ؟!
لپشو نمیکشیدید ؟
مثه این بچه کوچولو مدرسه ای ها .
منم از این با حیا بودنش خوشم اومد.
چه پسر خوبی!!! از بس اینطور ادما کم هستن عجیب دوست داشتنی میشن!!!
کارتون هم هر روز یه هیجان جدید توش هست!!
خوبی عزیزم؟
حالا این بچه مثبته... چیکارش داری... بزار یالله ش را بگه
لپشو بکش بهش بگو: گوگولی مگولی گولی بولی لپاتو بکشم همیشه...