از اینکه نمایشگاه کتاب مصلا باشه خوشم نمیاد .
شهر آفتاب خیلی بهتر بود .
یه پست در مورد نمایشگاه کتاب گذاشته بودم و کتاب توش معرفی کرده بودم .
والا کتابخونم دیگه جا نداره ، نه اینکه خیلی کتاب داشته باشما (که البته دارم :)) ) کتابخونم کوچیکه .
اتاقمم واقعا دیگه جای تیر و تخته ی جدید نداره . این سرویس اتاق خوابی که سه سال پیش گرفتم کل اتاقمو پر کرده و متاسفانه نه دیزاین قشنگی شد براش زد ، نه جایی رو باز کرد !!
من هنوز با کمبود جا برای لباس رو به رو هستم .
سرویس اتاق خواب قبلیم جاش از این کمتر بود با مشکل لباس رو به رو بودم ، الانم با همین مشکل رو به رو هستم !!
واقعا نمی فهمم چرا ؟!
دیشب مامانم میخواست چیزی از توی کابینت بیرون بیاره که لیوانی افتاد و شکست .
یهو مامانم گفت وات د فاعک ؟! :))
گفتم مامان ؟! فارسی فحش بده غرب زدگی تا کجا ؟!
خانواده هشت هم اومدن .
من توی اتاق موندم . بابام کلی صحبت کرد . مامانش اصلا صحبت نمیکرد . باباش میحرفید . هشت اخراش صحبت کرد .
مثه این کپه ی لیمو گفت با مشاور صحبت میکنه .
به مشاوره هم که گفته بود از چشمم افتاده و فلان .
دیگه مثلا اومده بودن تکلیف روشن کنن کاری از پیش نبردن .
اول اینکه کجایی؟ معلومه؟
دوم کار خوبی کردی توی اتاق موندی.
سوم پس اون دوست مشترک که بهت گفته بود محمد به مشاور گفته دلم براش تنگ شده و مثل چی پشیمونم دروغ گفته بود؟
چهار نزار حرمتها از بین بره یه درصد همیشه احتمال برگشت بده