یکم اینور و اونور زدم با این و اون حرف زدم گفتن فعلا نه عزیزم .
یعنی شما ببینید حجم تر زدن من چقدر بالا بوده که میگن فعلا نکن بذار گندت یادشون بره .
امروز که قرار بود هشتو ببینم داشتم میمردم از استرس .
اصلا نگاش نکردم ، انگار که اون نیست .
انقدر استرس داشتم با کله رفتم تو دیوار و دماغ محترم فک کنم یه چیزیش شد .
به شارمین :
ژااااان ژااااان تو فقط کامنت بذار :*
خوشحال شدم از کامنتت بشر ^_^
چی داری میگی؟
کار به جاهای باریک کشیده؟
تو که باهشت مشکلی نداشتی
چرا محلش نزاشتی
مگه نگفتی مشکل خانواده ها هستن
خب نتیجه دیدار همچنان جدایی هست؟ واقعا نمیخوان برگردن برید سر زندگیتون؟نکنه مهریه تون گذاشتین اجرا
رفتی تو جمعی که هشت هم بوده؟ پروژه ای چیزی؟ عزیزم هر کسی جای تو بود خراب می کرد حالا نمی دونم هر چی که بوده.